اهنگ از اول پلی کنید
نگاهی به خونه ی کوک انداخت و اشک هاش رو پاک کرد فین فینی کرد و چند تقه ای به در زد با نشنیدن صدایی نفسش رو صدا دار بیرون داد و روی زمین کنار در نشست زانو هاش رو تو بغلش جمع کرد و قطره اشکی که داشت از چشمش پایین می چکید رو با زانوهاش پاک کرد
= کوک کجایی
از خستگی چشم هاش رو بست و بخاطر سرمای هوا خودش رو بیشتر جمع کردبا سفت شدن چیزی دور کمرش و فشاری که یه قفسه ی سینش امد پلک های خستش رو باز کرد و نگاهی به تار موهای مشکی روی قفسه ی سینش انداخت آب دهنش رو صدا دار قورت داد و نگاهی به وضعتی که داخلش قرار داشت انداخت گونه هاش به رنگ صورتی در امدن و لب هاش رو وارد دهنش کرد یکی از دست های پدرخوندش زیر کمرش ، دست دیگش روی رون لختش قرار داشت و سرش روی سینه ی یونگی بود نگاهی به ساعت انداخت و نفس عمیقی کشید سعی کرد خودش رو از آغوش یونگی بیرون بیاره و خب به سختی موفق شد ناله ای بخاطر سر درد کرد و چیمی به بینیش داد لباسش رو پوشید و بعد از شونه کردن موهاش کیفش رو برداشت لپ هاش رو باد کرد و بعد از برداشتن ورقه و خودکار شروع به نوشتن کرد قلب کوچیکی کنار ورقه کشید و لبخند پهنی زد اون رو روی میز کنار ساعت یونگی گذاشت و بعد از کاشتن بوسه ی ای روی گونه ی یونگی به سمت در رفت
خمیازه ای کشید و دستش رو روی تخت پرت کرد اخم ریزی کرد و با دستش دنبال جیمین گشت با فهمیدن خالی بودن تخت به سرعت از روش بلند شد و نگاهی به اطراف انداخت
_ جیمین
با نگرفتن جوابی از تخت پایین امد و دستی به موهاش کشید لبش رو گزید و نگاهی به ورقه ی روی میز انداخت به سمتش رفت و اون رو بین انگشت هاش گرفتددی من رفتم مدرسه مواظب خودت باش
♡لبخندی با خوندن نامه نا خوداگاه روی لبش شکل رفت و شستش رو نوازش وار روی قلب کنار نامه کشید
با به یاد اوردن قولی که دیشب به جیمین داده بود لیسی به لبش زد و ساعت رو دور مچش بست سوییچش رو برداشت و به سمت ماشین رفت نفس عمیقی با یاد اوری دیشب کشید و دستش رو سمت پاکت سیگار بود نخی رو از توش در اورد و بین لب هاش قرار داد با شنیدن نوتیف گوشیش اون رو برداشت و روشن کرد با دیدن بک گراندش لبخندی زد و دستش رو روی صفحه کشید یادشه وقتی پسرکش مشغول نوشتن درس هاش بود این عکس رو ازش گرفته بود و انقدر براش جذابیت داشت که برای هر روز دیدن صورت زیبای پسرکش اون رو روی صفحه ی گوشیش بزاره
VOUS LISEZ
my daddy
Fanfictionبا چشم های براق با پدر خوندش نگاه کرد و لبش رو گزید تا بدون لکنت حرفش رو بیان کنه × ددی یونگی نیشخندی کوچیکی زد و دستی به موهای جیمین کشید _ ددی ؟؟ به آبروی بالا رفته پرسید و لیسی به لبش زد _ این کلمه رو به همه نمی گن بچه جیمین لب هاش رو اویزون...