دور... خیلی دور 3

Começar do início
                                    

صدای ضعیف تهیونگ از پشت در اومد:"آقای جئون."

صدای شکستن قلب جونگکوک اونقدر بلند بود که به گوشهای خودش هم رسید.
حالا شده بود 'آقای جئون' دیگه نه ددی بود و نه ددی کوکی... چی بیشتر از این درد داشت؟

"بـ...بله؟"

تهیونگ از روی تخت بلند شد و سمت در رفت تا نخواد صداش رو خیلی بلند کنه و گفت:"شما که...منو...دوست نداری نباید دنبالم میگشتی."

جونگکوک با عصبانیت پرسید:"کی گفته دوست ندارم؟"

تهیونگ پیشونیش رو به در تکیه داد و گفت:"نداری... اگه برات مهم بودم بیخبرم نمیذاشتی...تـ...تنهام نمیذاشتی."

جونگکوک صدای هق هق های ضعیف بین حرفهاش رو میشنید و از خودش بیشتر عصبانی میشد. اونقدر ناراحتش کرده بود که حس کرده دوسش نداره؟

"تو برام مهمی تهیونگ. چرا این فکرو کردی؟"

نفس عمیقی کشید:"چون احساس میکنم شبیه یه حیوون خونگی فقط دارم توی خونت زندگی میکنم... آدما برای حیوونای خونگیشون هم غذا و لباس و اسباب بازی میخرن مگه نه؟ باهاشون وقت میگذرونن و بغلشون میکنن."

اشکهای جدیدی که از چشمهاش ریخت رو پاک کرد و ادامه داد:"من... سعی میکردم چیزی بیشتر از اون باشم ولی هروقت به خودم نگاه میکردم... میدیدم برات چیزی بیشتر از یه سربندی برای وقت گذرونی نیستم."
با ناراحتی به در تکیه زد و نشست.
"چرا فقط منو برنمیگردونی به اون موسسه و یه هیبرید دیگه نمیگیری؟"

جونگکوک با حیرت گفت:"چی؟ نه امکان نداره... تو همه چیز منی تهیونگ. از روزی که اومدی با بودنت اونقدر به زندگیم رنگ پاشیدی که نمیتونم نبودنتو تصور کنم."

تهیونگ با حسادتی که باعث بلندتر شدن صداش شده بود گفت:"ولی از اولشم منو نمیخواستی. یه روباه دختر میخواستی... برو... همون یکیِ اون شبو برای خودت بگیر."

جونگکوک مثل برق گرفته ها ایستاد. نگاهی به جین انداخت. اون هم دست کمی از خودش نداشت.
پس پرسید:"من...منظورت چیه؟"

تهیونگ که حالا با صدای بلند تر و عصبانی تری، فقط چون پای یه هیبرید دیگه که ددی دوسش داشت در میون بود، حرف میزد:"خودم شنیدم. باهاش بودی... به خاطر اون حتی نیومدی منو بعد از یک روز کامل نبودنت ببینی..."

مکثی کرد، نفسی گرفت و گفت:"تو دلت تنگ نشده بود ددی، یعنی... آقای جئون...ولی من دلم خیلی برات تنگ شده بود. وقتی خواب بودی اومدم توی اتاقت، فقط اومده بودم ببینمت ولی لباس کثیفات بوی روباه میداد. موی دُمِ یه روباه مونث روی شلوارت بود...
تو از اولشم منو نمیخواستی."

جونگکوک تازه متوجه شده بود تمام این قهر و ترک شدن از کجا سرچشمه گرفته...
اینکه تهیونگ فکر میکرد برای اون کافی نیست و اون هنوز هم یه روباه مونث میخواد خیلی ناراحت کننده بود.

Sweet Sense | حِسِ شیرینOnde histórias criam vida. Descubra agora