چپتر ۲

559 63 6
                                    


" تبریک میگم اعلیحضرت. "
شنیدن این کلمات باعث شد شیه لیان سرش را بالا بگیرد و قبل از صحبت کردن لبخند بزند.
" ممنونم، اما میشه بدونم به چه دلیلی به من تبریک میگی؟" لینگ‌ون در حالی که دستاش دست به سینه بود گفت:
" تبریک بابت نفر اول شدن در لیست « قابل پیش‌بینی ترین تنزل مقام و تبعید شدن به قلمروی فانی بین خدایان بهشتی. » "
شیه لیان پاسخ داد، "مهم نیست که چطور، اما هنوزم جایگاه اوله. اگه تو به من تبریک میگی پس باید جایگاهی باشه که باعث خوشحالیه. "
لینگ ون توضیح داد، " بله، اگه شما اول بشین میتونین صدها مزیت و امتیاز بگیرین ." شیه لیان سریع جواب داد، "دفعه ی بعدی اگه لیست دیگه ای شبیه این بود لطفا من رو اول کنین."
لینگ ون پرسید، "میدونین چه کسی دوم شده؟"
شیه لیان قبل از جواب دادن کمی فکر کرد، "خیلی سخته که حدس بزنم بهرحال این مبنی بر قدرته. من به تنهایی بایست سه جایگاه اول رو تصاحب کنم."
"تقریبا" لینگ ون گفت "جایگاه دومی وجود نداره. شما به قدری جلو هستین که بقیه فقط میتونن گرد و غباری که بلند کردین رو ببینن!"
شیه لیان گفت: "این افتخار بزرگیه، چه کسی دوره ی قبل اول شده بود؟" لینگ ون گفت: " کسی اول نشده بود چون این لیست همین امروز درست شده." شیه لیان جا خورد "هاه؟ میخواین بگین که این لیست فقط بخاطر من ساخته شده؟" لینگ ون پاسخ داد "میتونین اینجوری فکر کنین که شما درست به موقع جایگا ه اول رو تصاحب کردین."
شیه لیان با چشمانی که به شکل هلال درآمده بود خندید "بسیار خب. خوشحال تر میشم اگه اینجوری فکر کنم."
لینگ ون ادامه داد " میدونین چرا اول شدین؟" شیه لیان جواب داد "به درخواست مردم؟ "
لینگ ون گفت: "بذارین دلیلش رو توضیح بدم. لطفا به اون ناقوس نگاه کنین"
شیه لیان سرش را به طرفی که او اشاره کرده بود چرخاند و چیزی که دید منظره ای بسیار زیبا بود.
آنجا یک کاخ عظیم ساخته شده از یشم سفید بود، برج های مجلل، سالن ها وآلاچیق هایی که با ابرهای بهشتی احاطه شده بودند دیده میشد. نهرها جاری بودند و پرندگان میرقصیدند.
شیه لیان مدتی خوب نگاه کرد سپس پرسید: "به جای اشتباهی اشاره میکنی؟ اینجا ناقوسی دیده نمیشه."
لینگ ون جواب داد "همونجاست، نمیبینی؟"
شیه لیان دوباره نگاه کرد و سپس جواب داد "نمیبینم"
لینگ ون گفت" نباید هم اون رو ببینید. قبلا اینجا بود اما وقتی شما صعود کردین بخاطر زمین لرزه افتاد"
"قدمت اون ساعت از سن شما هم بیشتره ،اما شخصیت سرزنده و شادابی داره هروقت کسی صعود میکرد برای تشویق کردنشون چند بار ی به صدا درمیومد. روزی که شما صعود کردین بخاطر قوی بودن لرزه ها طوری زنگ میخورد که انگار دیوونه شد هو نمی تونست متوقف بشه. در نهایت قبل از ا ینکه متوقف بشه سقوط کرد. وقتی که افتاد با یک مقام آسمانی که داشته از اونجا رد میشده برخورد کرد"
شیه لیان " الان همه چی مرتبه؟ "
لینگ ون " هنوز نه، در حال تعمیره."
شیه لیان" منظور من مقام بهشتی‌ای بود که آسیب دیده."
لینگ ون" اون شخص یه خدای جنگه. یک ضربه با دستش باعث شد که زنگ به دو قسمت تقسیم بشه. الان لطفا به اون قصر طلایی نگاه کنین. میبینین؟"
دوباره شیه لیان به جایی که اشاره شده نگاه کرد و بین ابرها سقف شیشه ای طلای ی را دید "اه، این دفعه میبینمش."
لینگ ون: " اگه اون رو میبینین یعنی هیچی درست نیست. اونجا قبلا چیزی نبوده"
"وقتی که صعود کردین ستون های قصرها ی طلایی عده ای از مقام های بهشتی بر اثر زمین لرزه ها فرو ریخت و کاشی های شیشه ای اونا خرد شدن. برخی از اونا به آسونی تعمیر نمیشن، بنابراین مقام های بهشتی فقط تونستن در لحظه ه ای آخر قصرهایی رو کنار هم قرار بدن تا کارهاشون رو انجام بدن"
" و من مسئول این اتفاقاتم؟ "
" بله شما مسئولین"
شیه لیان برای تاکید پرسید " پس من وقتی صعود کردم مقام های بهشتی زیادی رورنجوندم؟ "
" اگه بتونین جبران کنین، شاید نه."
" چجوری میتونم جبران کنم؟ "
" آسونه با هشت میلیون و هشتصد و هشتاد هزار اعتبار." شیه لیان باز هم خندید.
لینگ ون اضافه کرد " البته میدونم که شما حتی یک دهم این مقدار رو هم ندارین." شیه لیان صادقانه جواب داد " چجوری این رو بدم؟ خیلی متاسفم حتی اگه ده هزارم این مقدار رو هم بخواین من ندارم."
ایمان معتقدین فانی به قدرت معنوی مقام ه ای بهشتی تبدیل میشد و هر چوب عود که آنها روشن می کردند و هر پیش‌کشی که میدادند " اعتبار" نامیده می شد.
شیه لیان با حالت جدی ای پرسید " آیا شما مایل هستین من رو از اینجا بیرون کنین و به من هشت میلیون و هشتصد و هشتاد هزار امتیاز بابت ـش بدین؟ "
لینگ ون گفت " من خدای ادبیات ـم اگه دنبال کسی میگردی که به پایین پرتت کنه به یه خدای جنگ احتیاج داری. هر چی محکم تر لگد بزنن امتیاز بیشتری میدن."

ترجمه فارسی رمان Heaven Officials Blessing Where stories live. Discover now