شیه لیان آه بلندی کشید. " لطفا به من اجازه بدین راجع بهش فکر کنم."
لینگ ون دستی بر شانه اش گذاشت " نگران نباشید، هر وقت کالسکه به کوه برخوردکنه ،یه راهی برای عبور پیدا میکنه*."
(*یادداشت ویراستار: منظورش اینه که همیشه یه راهی پیدا میشه).
شیه لیان گفت " من لب دریا هم که برم دریا خشک میشه."
اگر هشتصد سال قبل بود و قصر شیان له در اوج شکوفایی خود بود، هشت میلیون وهشتصد و هشتاد هزار امتیاز چیزی نبود؛ جناب ولیهعد مثل آب خوردن فراهم میکرد.
اما زمان حال همانند گذشته نبود و تمام معابد ولیعهد در دنیای فانی مدت ها بود که به آتش کشیده شده بودند.
او هیچ پرستنده ای، هیچ عودی و هیچ پیشکشی ای نداشت.
نیازی به گفتن چیز بیشتری در این زمینه نبود. در هر صورت او هیچ چیزی نداشت،هیچ چیزی، مطلقا هیچ چیزی!
او با احساس پریشانی در کنار خیابان بزرگ اصلی پایتخت آسمانی خم شد، قبل از اینکه ناگهان به یاد بیاورد نزدیک سه روز است که صعود کرده، اما هنوز به شبکه ی ارتباطی دادگاه عالی وارد نشده.
او فراموش کرده بود که رمز را بپرسد.
مقامات آسمانیِ دادگاه عالی دور هم جمع شده و شبکه ای را راه اندازی کرده بودندتا از طریق آن ارتباط برقرار کنند و پیام ها را درون شبکه منتقل کنند.
مقامات آسمانیِ دادگاه عالی دور هم جمع شده و شبکه ای را راه اندازی کرده بودند تا از طریق آن ارتباط برقرار کنند و پیام ها را درون شبکه منتقل کنند.
وقتی کسی صعود میکند باید وارد خط ارتباطی شود، ولی ورود به هر خط ارتباط ی معینی به رمز ورود نیاز دارد.
آخرین باری که شیه لیان وارد شبکه شد هشتصد سال پیش بود و اون رمز را بخاطر نمی آورد.
او هوشیاری ـش را پراکنده کرد تا دنبال خط ارتباط ی ای بگر دد و شبکه ای پیدا کردکه دنبال ـش میگشت پس واردش شد.
لحظه ای که وارد شبکه شد به ه جمه ای از فریادها که از همه طرف شنیده میش دبرخورد کرد.
"شرطتونو بگین دیگه نمیتونین عقب بکشین. بیاین شرط بندی کنیم که ولیعهد چقدر میتونه دووم بیاره قبل از اینکه دوباره نزول پیدا کنه!"
"من شرط میبندم یه سال."
" یه سال خیلی زیاده، دفعه ی قبلی فقط اندازه ی ک عود بخور کردن بود*. فکر کنم این دفعه فقط سه روز خواهد بود. من امتیاز هام رو سر سه روز وسط میذارم، سه روز!! "
(یادداشت ویراستار: حدود چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت).
" نکن احمق! سه روز تقریباً تمام شده، تو اصلا بلدی شرط بندی کنی؟"
...شیه لیان در سکوت از آنجا خارج شد.
او وارد جای اشتباهی شده بود. قطعا این همان جای مورد نظرش نبود.
مقام های بهشتیِ دادگاه عالی همه افراد مهم و برجسته ای بودند که بر سرزمین های مشخص شده ای حکومت میکردند. آن ها توسط تمامی خاندان ها شناخته شد ه و توسط امور بیشمار دولتی مشغول بودند.
از آنجا که آنها خدایانی بودند که با احترام صعود کرده و شان و جایگاهشان برایشان اهمیت داشت، به طور کل در گفتار و عمل خود با احتیاط عمل میکرده و اغلب مغرور بودند.
خود او تنها کسی بود که به دلیل هیجان ناشی از اولین صعود به تک تک مقام های بهشتی در داخل شبکه ی ارتباطی سلام کرده بود، و با اشتیاق خود را معرفی کرد هبود. وقتی که از شبکه خارج شد به جستجوی تصادفی دیگری پرداخت، و بطور شانسی وارد یکی دیگر شد.
این دفعه وقتی که وارد شد با خودش فکر کرد ، "چقدر ساکت، حتما همینه."
همین موقع صدایی شنید که به نرمی گفت: " پس، جناب ولیعهد برگشته؟" صدای بسیار ملایم و آهسته با تنی مؤدب بود.
با این حال، اگر کسی از نزدیک به آن گوش میداد متوجه میشد که صدا کاملاً خونسرد و بی تفاوت است . احساساتی که داشت نیز سرد و غیرصمیمی بود باعث میشد آن ملایمت تبدیل به شرارت شود.
شیه لیان در ابتدا میخواست محترمانه وارد شبکه شده و گوشه ای بایستد، اما ازآنجایی که بقیه او را مورد خطاب قرار دادند نمیتوانست وانمود کند که کر و ساکت است. به علاوه، اون همچنان خوشحال بود که مقام های بهشتی در دادگاه عالی مایل بودند با خدایِ بدشانسی مثل او گفت و گو میکنند.
بدین ترتیب او به آرامی پاسخ داد، "بله! سلام همگی، من باز برگشتم."
بعد از این تبادل نظر تمام مقام های بهشتی که در خط ارتباطی بودند اشتیاق نشان دادن.
آن مقام بهشتی آهسته گفت، " اعلیحضرت این دفعه قطعا با قدرت زیادی صعود کردید." در دادگاه علیای بهشتی، امپراطورها، پادشاهان، ژنرال ها، صدر اعظم ها همه جا پیدا میشوند، و قهرمانان فراوان یافت میشدند.
برای خدا شدن، اول شخص باید بتواند در دنیای فانی به مراتب بالا برسد. آن های ی که افتخاری بدست آورده اند یا آن هایی که استعداد بزرگی دارند همیشه شانس بیشتری برا صعود دارند.
بدین ترتیب، اغراق نیست اگر بگوییم حاکمان، شاهزاده ها، اشراف زادگان، ژنرال ها، هیچکدام از آن ها اینجا آدم عادی نبودند.
همه عزیز و نور چشمی بودند.

ترجمه فارسی رمان Heaven Officials Blessing Where stories live. Discover now