part 5

188 38 8
                                    


چند روزی کنار تهیونگ‌ بودم بهم کمک کرد که اروم بشم. بتونم تا حدودی فراموش کنم. چطور می تونه انقدر به فکر من باشه. هیچ کس نمی تونه انقدر از خود گذشته باشه. غیر از اینه که نصف عشق های دنیا تو خالیه به هم میگن به خاطر همدیگه می میرن ولی وقت عمل که میشه عقب می کشن. تهیونگ برعکس بود. هیچ وقت‌ این دروغ ها رو بهم نگفت ولی همیشه پشتم بود.

فکرم خیلی مشغول بود. باید اون اشغالی که زندگیم رو به گند کشیده بود و مادر پدرم رو ازم گرفته بود رو پیدا می کردم. تصمیم گرفتم از تهیونگ بپرسم.

سرش تو لب تاب بود داشت کار های شرکت رو انجام می داد. اروم دستم رو تو مو هاش بردم که توجه ش رو بگیرم.

بهم نگاه کوتاهی انداخت و گفت : چی شده بیبی؟

گفتم : تهیونگ می تونی کمکم کنی اونی که از من و جیمین ویس گرفته بود رو پیدا کنم؟

گفت : اره.. مدیرتون خیلی پول براش مهمه خرجش اندازه یه وعده ناهاره که بخوایم تو ماه عسل بخوریم.

چی؟ ماه عسل!!

سریع پرسیدم : الان داری ازم خواستگاری میکنی ؟

گفت : نه

انکار نمی کنم ضایع شدم.

بعد دوباره گفت : برای اون خیلی برنامه دارم باید یکم صبر کنی.

به صورت ضایعی یه لبخند بزرگ زدم.تهیونگ نگاهی به صورتم انداخت و نوازشش کرد و گفت : تو دوباره بانی شدی که.

اروم با هم خندیدیم. من عاشق این مردم مهم نیست چقدر دنیا فریاد بزنه عشقتون اشتباه ست. یک عشق دو طرفه درست ترین و زیبا ترین علاقه دنیاست.




تقریبا نه روز از اومدن تهیونگ می گذره. دادگاه امروزه خیلی استرس دارم. تهیونگ هرگز منو نمی بخشه. ولی این کاریه که باید بکنم.

قاضی به جایگاه صدام کرد. بلند شدم رفتم و ایستادم.

قاضی گفت : اسمت رو بگو و سوگند بخور دروغ نمیگی.

گفتم : من جئون جونگ کوک قسم می خورم که هرگز در این جایگاه دروغ نگویم.

قاضی پرسید : حالا می تونی توضیح بدی اون شب چه اتفاقی افتاد.

همه ماجرا رو براش گفتم انگار تازه داشتم با یکی درد و دل می کردم.

قاضی : خیلی خب برای بار اخر می پرسم. می خوای این مرد مجازات بشه.

تمام اعتماد به نفسم رو جمع کردم و گفتم : نه.. من مثل اونا نیستم. من کاری نکردم و مجازات شدم. این مرد که حتی دیگه شرمم میشه بهش بگم بابا در حقم بدی کرد ولی من می بخشمش. نه به خاطر خودش. به خاطر مامان بابایی که هیجده سال منو بزرگ کردن ولی الان دیگه مردن.

اشک هام می ریختن. بیا تهیونگ بیا خیلی بهت نیاز دارم. قبل از اینکه بخوام حتی برگردم با نگاهم بهش بگم بیاد اون منو چرخوند و تو بغلش کشید.

فقط جمله ای که برام مهم بود رو شنیدم. " متهم تبرعه شد. "

تمام اون روز رفتار تهیونگ نرمال بود. ولی من منتظر بودم . چرا هیچی نمیگه؟ انقدر ازم عصبانیه؟... منو ببخش تهیونگم.

از حموم که بیرون اومدم. حوله دور کمرم رو زمین انداختم. تهیونگ رو دیدم که رو مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه می کرد. خیلی چندشه که می خوام از بدنم استفاده کنم تا دلخوریش رو از بین ببرم. به جهنم همه عالم بهم میگن هرزه... اصلا می خوام یک شب برای مرد م هرزه باشم.

اروم رفتم جلو و فوری روی پاهاش نشستم. سرم رو توی گردنش بردم و اروم کنار گوشش زمزمه کردم : ازم ناراحتی؟ عصبانی هستی؟

تهیونگ نفسی که توی نایش گیر کرده بود رو بیرون داد و اروم گفت : چرا باید بشم... این تصمیم توعه.

سرم رو جلوی صورتش قرار دادم. لب هامون چند سانت فاصله داشت. گفتم : اخه وقتت رو تلف کردم!

تهیونگ یهو بلند شد. منو روی تخت خوابوند و روم اومد. و گفت : پس الان جبرانش کن بیبی.

_________________________________________

اهم...اهم....
من فرض میکنم این تیکه اخرش رو ننوشتم شما هم فرض کنید نخوندین

اگر از ریدر های bts next door کسی اینجا هست لطفا ضایع نکنه. اهم....

خب دیگه ووت و کامنت بدید.

پارت اخر : هفته بعد پنج شنبه

Voice Mail Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu