جونگ کوک بدتر ترسید:"نههههههههههه... نمیخوام"
تهیونگ دستی به صورتش کشید:"من میرم اگه خواستی میتونی بیای باهام و اگه نخواستی همین جا بخواب... احمق"
حرف آخرش رو آروم تر گفتجونگ کوک چشم غره رفت و برخلاف میلش دنبال تهیونگ راه افتاد تا اونجا نخوابه
تهیونگ با فهمیدن این که اون پسر یا جفتش دنبالش افتاده پوزخند زد
ترسوجونگ کوک وارد اتاق بزرگ شد
تم مشکی رنگ اتاق باعث میشد تنش بلرزه"افسرده نمیشی توی اینجا؟"
ناخواسته پرسید و تهیونگ نیشخند زد:"شاید امشب بتونم باعث بشم افسرده بشی"Jungkook.P.O.V:
ها؟یعنی چی؟؟
"خنگ"
آروم گفت و چشم غره رفتم
پیرمرد!یهو خشکش زد:"چی گفتی؟"
چشمامو چرخوندم:"پیرمردی دیگه"
نفهمیدم چه اتفاقی افتاد ولی فکر کنم پرتم کرد رو تخت
"اخخخخ...چته احمق؟"
وقتی یهو پرتم کرد پرسیدم
روم خیمه زد و پوزخند داشت:"میخوای ببینی این پیرمرد میتونه چیکار بکنه؟"
منحرف شم؟منحرف شم؟نه نهسعی کردم بحث رو عوض کنم:"اصلا—اصلا چرا همش ذهن من رو میخونی؟"
تهیونگ از روم بلند شد و سمت کمدش رفت و لباساش رو یهو در آورد
منم با شوک بهش خیره شدم
چیشد الان؟
دو ثانیه پیش لباس تنش بود
دو ثانیه بعدش نبود
دو ثانیه بعدش لباس خواب تنش بود
چیشد؟تهیونگ پوزخندی به گیجیم زد و هولم داد اون سمت تخت:"گمشو اون طرف میخوام بخوابم"
چشم غره ای رفتم
پسره ی اشغال
بهتره بگم پیرمرد اشغالبرگشتم سمت دیگه ی تخت و پشتم بهش بود
فکر کنم ده دقیقه ای میشه عین اسکلا زل زدم به دیوار و استرس دارم
با حس دوتا دست روی باسنم ترسیدم
(پشمام ریخت)"چی...کار...داری میکنی؟"
با تعجب برگشتم سمتشاین که خوابه...
توهم های خاک بر سری هم میزنم؟به به..برگشتم به حالت قبلی و سعی کردم بخوابم
دوباره یه دست لعنتی باسنمو فشار داد
میدونم خود لعنتیشه"بس کنننننن"
زمزمه وار داد زدمچشماشو آروم باز کرد...به نظر میاد واقعا خواب بوده
"چی میگی؟"
با صدای گرفته ای پرسید
YOU ARE READING
🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷
Vampireجونگ کوک حتی تصورش هم نمیکرد زندگیش اینجوری بشه🍷✨ *** Couple:Vkook-Sope-Hopemin genre: Romance- Supernatural - Smut-Vampire