46

4.2K 819 333
                                    

ووت نشود فراموش—
ناموسن ووت ها را 400 کنید شاد بگردم و اگر شاد بگردم شما شاد میگردید.فدایتان بای.


فستیوال-

"اوه خدا این چقدر خوشمزست!"
هوسوک با خوردن اون گوشت کباب شده ی توی دستش ، با هیجان گفت.هر چند با به یاد اوردن جیمین و یونگی ای که نمی تونستن همچین چیز هایی رو به خوبی مزه کنن ، پشیمون شد.

"انقدر خوبه؟"
یونگی با قیافه ای پرسید که هوسوک اگه می تونست ، یه سیلی محکم به خودش می زد تا اروم باشه ، این چهره ی کنجکاو و کیوت دیگه چی بود؟!
"آ-آره..فکر کنم.."
با لحن‌ هول شده ای گفت و همون موقع ، جیمین با لبای اویزون گفت:"کاش می تونستم به خوبی مزه اش کنم.."

"خ-خب..یه امتحانی بکنید.."
با لحن نا مطمعنی پیشنهاد داد که البته ، با دوتا بچه گربه - که از قضا صد برابرش سن داشتن - رو به رو شد.اونا برای چی ذوق کرده بودن؟وقتی هوسوک بقیه ی غذایی که خریده بود رو به اونا داد ، اونا استقبال کردن و ازش کمی خوردن.هرچند قیافه ی پوکر شده اشون بعد از گرفتنش رو نمیشه نادیده گرفت.اونا دو قطبی بودن یا چی؟مشکل اینجاست چرا انقدر هماهنگ چهره اشون تغییر میکنه؟!

"ام..خوبه؟"
با تردید پرسید و با لبخند نادر یونگی مواجه شد:"خیلی مزه اش رو نمی فهمم ولی خوشمزست ، تا جایی که میتونم حس کنم."
"مطمعنی..؟"
خب حق داشت به حرف یونگی اعتماد نکنه ، چشم هاش چیزی رو نشون نمی داد و لبخندش..یکمی..الکی به نظر می رسید.

"آره"
و یکمی دیگه از اون تیکه گوشتی که‌ روی چوب بود ، خورد.وقتی هوسوک برگشت سمت جیمین ، اون هم واکنشی مشابه به برادرش نشون داد:"خوشمزه بود"

"اوه..خوشحالم خوشتون اومده"
هوسوک با مهربونی گفت و طعم غذایی که اونا متوجه اش نمیشدن رو ، شیرین کرد.
"هی من خار دارم؟به منم یکم بده خب"
با شنیدن صدای غریبی ، هر سه برگشتن سمت صدا.یه مرد غریبه بود با چهره ی خوب ، هر چند ، شخصیت اشنایی داشت.

"تو دیگه کی هستی؟"
یونگی با اخم پرسید و با چهره ی پوکر اون مرد مواجه شد:"میخواستی کی باشم؟مینهو ام دیگه احمق.نمیتونم‌ که به صورت روح مانندی بیام.یه یارو خوشتیپه رو دیدم تسخیر کردم و اومدم پیش شما"

"یعنی رفته بودی یکیو تسخیر کنی..؟"
هوسوک با لحن ترسیده ای پرسید و با نیشخند و سر تکون دادن اون مرد که انگار مینهو بود ، مواجه شد.

"اوه خب..اشکال نداره ، بریم ادامه ی فستیوال؟"
جیمین بی توجه به ترسیدن هوسوک گفت ، خب در اصل بی توجه نبود ، می خواست جو رو عوض کنه.
"دیر نشده؟چند ساعته اینجاییم.جونگ کوک و تهیونگ خیلی وقته تنهان.."
هوسوک با لحن نا مطمعنی گفت و مینهو که انگار چیزی می دونست ، پوزخندی زد:"هرچی دیر تر برگردیم خوشحال ترم میشن."

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now