35

4.4K 946 421
                                    

ووت یادتون نره:')310؟:')

اشلی هومی کشید و کمی از خونی که براش اماده کرده بودن ، خورد:"بد نیست ولی خون انسان ها رو ترجیح میدم ، هی پیتر تو چرا نمیخوری؟"
وقتی دید برادرش به زمین خیره شده ، پرسید.

پیتر سمتش برگشت:"ها؟آه هیچی..فقط زیاد خوشم نیومد...بیخیالش ، جونگ کوک رو ندیدی؟"
"اون پسره؟چیکارش داری؟؟"
اشلی اصلا خوشش نمیومد برادرش زیادی به اون پسر نزدیک بشه ، راستش اصلا از جونگ کوک خوشش نمیومد.

"فقط میخوام یکم باهاش صحبت کنم ، میدونی یا نه؟"
پیتر پرسید و زن بزرگ تر شونه ای بالا انداخت:"مطمعن نیستم ولی از وی بپرس"
با یادآوری این که اون دوتا زیاد با هم نمیسازن ، خنده ای کرد:"اوه یادم نبود از هم خوشتون نمیاد ، برو از اون جنه بپرس ، مطمعنم میدونه ، اسمش چی بود...اه..یادم نیست.."
وقتی به نتیجه ای نرسید ، زمزمه کرد‌.

"مینهو!اسمم مینهو ئه!"
صدای اون رو شنید و برگشت سمت صدا:"حدس میزدم بیای.."
و خندید.

پیتر بی توجه به خواهرش پرسید:"میدونی جونگ کوک کجاست؟؟"

مینهو با اون نیشخند همیشگی اش که دندون های تیزش رو نشون میداد ، گفت:"میدونم"

"خب کجاست؟؟"
پیتر پرسید و مینهو در جواب بهش ، کمی تردید کرد:"توی تراس ئه‌...فکر نکنم بخواد مزاحمش بشی"

"تو تعیین نمیکنی مزاحمشم یا نه!"
پیتر زیر لب غرید و سمت جایی که اون جن گفته بود ، راه افتاد.

"همشون مغرور و احمقن!"
مینهو با خودش گفت و به اخم اشلی توجهی نکرد.

درحالی که پتوی سفید رنگ و نازکی رو دورش داشت ، نشسته بود.خورشید دیگه توی آسمون دیده نمیشد و میدونست به زودی تمریناتش شروع میشن ، خیلی مسخره بودن!
آهی کشید و متوجه ی شخصی شد که پشتش ایستاده ، سمتش برگشت و دوستش رو دید:"اوه پیتر!"
و بلند شد.

پیتر لبخند کوچیکی زد:"هی جونگ کوک...حالت چطوره؟؟"
پسر کوچیک تر کمی فکر کرد ، مگه مهم بود؟؟مردم حالشون بد هم باشه ، شخصی که حالشون رو میپرسه نمیتونه خوبشون کنه ، پس فقط به گفتن کلمه ی دروغین 'خوبم' راضی میشن.
"خوبم..."
کمی فکر کرد و در ادامش گفت:"بابت اون روز متاسفم"

پیتر کمی گیج شد:"کدوم روز؟؟"
"خداحافظی نکردم و—"
حرفش توسط پیتر قطع شد:"اوه پسر!من باید معذرت خواهی کنم که نتونستم کمکت کنم!"

"اون..اشکالی نداره!جدی میگم!تو تمام تلاشت رو کردی"
و یه لبخند دندونی زد و پیتر توی دلش اعتراف کرد جونگ کوک کیوته.

"درسته ولی—"
حرفش توسط صدای دیگه ای قطع شد:"جونگ کوک!فکر نمیکنم توی این هوا مناسب باشه اینجا بشینی!"
صدای یونگی رو شنید ، سمتش برگشت:"اوه...هیونگ..ما فقط داشتیم—"
دوباره حرفش رو قطع کرد:"مهم نیست چیکار می کردید!زود باش بیا تو!کارت دارم!"

🍷 Dancing In The Dark_VKOOK 🍷Where stories live. Discover now