eleven

5K 601 66
                                    





‏یه بغل خوب قطعا یه بغل از پشته :]





بعد اینکه دختره چند ثانیه به قیافه ی جدی تهیونگ نگاه کرد قیافه اش معلوم بود ترسیده رفت
نمی دونستم چه واکنشی نشون بدم اخه الان تا من ازش پرسیدم قبول کرد؟
عجیبه ولی خوب من منظورم یه چی...
تهیونگ: قبول نکردم که دوست پسرت بشم فقط خواستم شر اون دختره کم بشه و میخوام الان توضیح بدی منظورت دقیقا چی بود؟
الان واقعا ازم پرسیدی که دوست پسرت بشم؟؟؟؟
کوک: نه نه خوب ببین اممم جین هیونگم همونجور که میدونی به من حساسه و فقط جین هیونگ نیست هوسوک و جیمین هم اینجوری ان خوب من اگه بهشون بگم میخوام برم پیش دوستم که یعنی تو زندگی کنم صد در صد نمیذارن پس من باید یه جور راضیشون کنم که بزارن من بیام پیش تو زندگی کنم بخاطر همین می خوام جلوی جین هیونگ و دوستام نقش دو تا دوست پسر و بازی کنیم ،میشه؟؟
به صورتش نگاه کردم که داشت همینجور جدی وخشک نگام می کرد لعنتی خوب دارم می ترسم از قیافش کم کم
کوک: البته نی..نیاز نیست الان جواب بدی هر وقت دوست داشتی بگو بهم و خوب چون تو مایل بودی که من بیام پیشت زندگی کنم گفتم و اینکه اگه دوس‌‌‌....
تهیونگ: باشه
کوک: باشه؟؟
تهیونگ: اره اوکیه ولی فقط جلوی هیونگت و دوستات
کوک: باشه باشه مرسی
تهیونگ: اممم.. خووب.. تو کی میای؟
با گیجی نگاش کردم
کوک: کجاا؟
تهیونگ: پیش من دیگه
اوه شت اینجوری که گفت یه جوری شدم که..
نباید بشم.
کوک: اهااا خوب هر وقت دوست داشتی یا وقتت خالی بود بیا خونمون که به جین هیون.....
تهیونگ: بلند شو بریم پس
کوک: چی؟؟؟ الان؟؟؟؟؟
تهیونگ: اره بلند شو دیگه البته اگه می خوای غذا بیشتر بخوری بمونیم
کوک: نه نه بریم دیگه سیر شدم
لعنتی قلبم اومد تو دهنم چرا این قدر یهویی ولی یجورایی ضعف رفتم😁
تا برسیم خونه جلوی لبخندمو گرفتم
درو باز کردم رفتیم تو
کوک: جین هیووونگ من اومدم خونه ای؟
صداش از توی اتاق میومد که داره بیرون میاد
جین: چه عجب زود اومدی البته همچینم زود نیست میموندی دوباره مست می شدی بعد میومدی نه اصلا میرفتی خونه ی ته...اوه تهیونگ شی سلام خوش اومدین بفرمایین کوک چرا خبر ندادی یه چیز درست کنم
تهیونگ: سلام ممنون
کوک: نه هیونگ ما غذا خوردیم راستش اومدیم در مورد یه چیزی باهات حرف بزنیم بریم بشینیم
جین هیونگ یه ارنجشو زد به پهلوم با یه چشمک به معنی اینکه چه خبره با سر اشاره کردم که بره بشینه
وایه اینکه طبیعی جلوه کنه رفتم پیش تهیونگ نشستم که وقتی  جین هیونگ و نگاه کردم دیدم داره با چشمای ریز شده نگام میکنه با یه خنده خرگوشی نگاش کردم که یه چشم غره بهم رفت که نیشم بیشتر باز شد(😂😍) با صدای صاف کردن گلو تهیونگ سمتش برگشتم که اونم یه چشم غره به من رفت ای بابا
جین: خوب میشه بگین در چه مورد می خواین با من حرف بزنین؟
تهیونگ: خوب اینجوری بگم که من با کوک دوست شدم و می خوام که بیاد پیش من زندگی کنه
با دهن باز نگاش کردم خول چرا این قدر رک یکم مقدمه چینی هم نکرد ولی خوب خوشم اومد به جین هیونگ نگاه کردم که دیدم با حالت خشک شده نگامون میکنه بعد چند ثانیه به خودش اومد و به هردوتامون نگاه کرد
جین: اممم خوب الان چی شد؟
کوک: خوب جین هیونگ من می خواستم برم با تهیونگ زندگی کنم و می خوام که اجازه بدی؟
جین: شما کی همدیگه رو دیدین که دوست شدین و الان می خواین با هم زندگی کنین!
هردو تامون با هم سر تکون دادیم
یه چند ثانیه به ما نگاه کرد یهو بلند شد که منم ناخداگاه بلند شدم
جین: مبارکهههههه بالاخره واسه خودت ددی پیدا کردیییی
اومد بغلم کرد
کوک: وااای چی میگی جین هیونگ
جدا شدم از جین هیونگ به تهیونگ نگاه کردم که داشت ریز ریز می خندید یه چشم غره بهش رفتم خوب این حالتش واسم هم خوشحال کننده بود و هم ناراحت کننده بخاطر اینکه این قدر ذوق کرد من دارم میرم یکم ناراحت شدم فقط یه کوچولو
جین: خوب کی میخوای بری فردا ؟
تهیونگ: نههههه
باتعجب برگشتیم به تهیونگ نگاه کردیم
تهیونگ: خوب باید یه اماده سازی هایی انجام بدم
جین: اوه مثل تخت و اینا نه؟
کوک: هیوووونگ
تهیونگ: اره دیگه یه همچین چیزایی من پس فردا میام دنبالت کوک چمدونت رو جمع کن باشه؟
کوک:باشه پس اوکیه



my little boyTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon