+ مامی مامی!
- کوچولوی قشنگِ من :)
+ مامی مامی، آسمون امروز خیلی عجیب و خوشگله.
روی ابر های سفید و صورتی رنگ میدوئه و پاهای کوچولوش توی هم پیچیده زمین میخوره و چند دوری میغلته. مامانش قدمهاش رو سریع میکنه و با نگرانی و خندههای کوتاه و صدا دارش کوچولوش رو توی دستهاش گرفته بلندش میکنه.
کیتن با چشمهایی که چپَشون کرده نگاه تیکه ابری میکنه که روی نوک بینیش نشسته. مامانش بلند تر میخنده و دلش ضعف میره برای کیوتیِ کیتن کوچولوش...
دستهاش رو جا به جا کرده سوییتیش رو توی بغلش لم میده و با سر انگشت اشارهش ابرِ روی بینیش نشسته رو ضربهی کوتاه و ملایمی زده به پرواز در میاره.
+ وااااااو!
جیغ هیجان زدهای میزنه و پاهاش رو روی هم ساییده توی هوا تکون میده و بدنش رو بالا پایین میکنه. قلب مامانش ذوب میشه از میزان دوست داشتنی بودن کیتنش. قلب من هم ذوب میشه :')
+ مامی مامی، اون داره پرواز میکنه!
مشتهای اندازهی بند انگشتش بوده رو جلوی دهنش میگیره و بازشون میکنه تا با انگشتهای کوتاه و ریزه میزهش لبهاش رو کامل بپوشونه. توی کف دستهاش میخنده و لطیفیِ صداش ابر ها رو صورتیتر میکنه.
مامانش خم میشه و انگشتهاش رو توی ابر زیر پاش برده مشتی جمع میکنه و جلوی صورت کیتنش میگیره. کوچولو دستهاش رو دوباره مشت میکنه و با لبهای غنچه شده و چشمهای گرد شدهش تیکه ابر رو نگاه میکنه.
مشت راستش رو جلو تر برده انگشت اشارهش رو از بین دستش بیرون میاره و با دو دلی میخواد که ابر سفید رنگ رو لمس کنه.
- اون خنک و نرمه.
کیتن انگشت اشارهش رو باز هم نزدیکتر برده بالاخره ابر رو لمس میکنه و دوباره صحنهی جمع شدن مشتهاش جلوی دهنش و پوشوندن لبهاش با انگشتهای کوتاه و بامزهش!
بلند بلند میخنده و جیغ میزنه و مدام تنش رو بالا پایین میکنه توی بغل مامانش.
- بذارمت روی ابرای صورتی رنگ؟
+ مامی مامی، دستم رفت توش!
با ذوق و چشمهای پر ستارهش جیغ میزنه جملهشو. مامانش دستی روی سر و گوشهای مخملیش کشیده جلو تر میره و کیتن خوشگلش رو با احتیاط روی ابر صورتی رنگ و بزرگی میذاره.
- همینجا بازی کن هریت، باید ابر های سیاه رنگ رو پاک کنم تا سفید و صورتی بشن.
+ مامی مامی، آسمونم صورتیه! من دوسش دارم...
دوباره مشتهای کوچولوش رو جلوی دهنش میگیره و لبهای از هم فاصله دادهش رو میپوشونه. ابر های کناری میلرزن و بیشتر صورتی میشن. مامانش لبخند بزرگی میزنه و کوچولوش رو بوسیده ازش فاصله میگیره.
YOU ARE READING
granulated glass [L.S]
Fanfiction❌چند ماه آپ نخواهد شد❌ - تو، هریتِ از آسمون افتاده، حواستو جمع کن چون از این به بعد مـــــــن دشمن توئم. لویی هریت رو توی بغلش میگیره و تن داغ و کوچولوش رو به خودش فشرده جیغش رو با بوسیدن لبهاش خفه میکنه. - دیگه نبینم کس دیگهای رو نگا کنیا، مسخر...