سلام بچهها :)
این فنفیکشن یه روند کلی و ماجرای اصلی داره که تو چپتر های اول دنبالهداره و بعدش به یسری اتفاقات کیوت و وانشات طور تبدیل میشه...
یعنی اولاش بهم ربط داره و بقیهش هر موقع که چیز فلاف و خوبی به ذهنم برسه در قالب یک الی دو چپتر آپ میشه!
حقیقتش اینه نه تایپ شخصیتیم اینجوریه نه تا حالا کلا این ریختی چیزی نوشتم پس فقط امیدوارم که دوستش داشته باشین و اونجوری که میخواستم خوب و بامزه از آب دراومده باشه و ارزش وقت گذاشتنتون رو هم داشته باشه =)
کلام آخر اینکه؛ citiesindust_
سپندِ قشنگم "granulated glass" رو تقدیمت میکنم چون دوسِت دارم، چون مهربونی، چون از اولین مشوقها و حامیهام بودی، چون همیشه پشتمی و کلی حس خوب و روحیه بهم میدی، چون باعث شدی به خاطرت این مجموعه رو ادامه بدم و هر چه سریعتر آپش کنم!خلاصه که ارادتمندم:
ماتِیو..!
YOU ARE READING
granulated glass [L.S]
Fanfiction❌چند ماه آپ نخواهد شد❌ - تو، هریتِ از آسمون افتاده، حواستو جمع کن چون از این به بعد مـــــــن دشمن توئم. لویی هریت رو توی بغلش میگیره و تن داغ و کوچولوش رو به خودش فشرده جیغش رو با بوسیدن لبهاش خفه میکنه. - دیگه نبینم کس دیگهای رو نگا کنیا، مسخر...