Chpater 1

1.5K 143 68
                                    

سلام

قبل از هرچیزی بگم حال نداشتم از نویسنده اجازه بگیرم همینجوری ترجمه کردم. برای همین اسمش رو تغییر دادم.

سفره حضرت رقیه بندازیم ایشالا نفهمه که جرم میده. شما هم به روی خودتون نیارید لطفا

این کلا وانشاته. یک پارته. یک اپیلوگ هم داره که بعدا براتون میارم

من ادیت نکردم اینو فقط. واقعا نکشیدم دوباره بخونمش

و اینکه اولش شاید نفهمید چه خبره
ولی پیشنهاد میکنم دووم بیارید و تا آخرش رو حتما بخونید

کلیپ:

#############

Twinkle, twinkle, little star, how I wonder what you are

اما مسئله اینجاست که، دیگه انجامش نمیدیم. منظورم کنجکاویه. مدتی هست از انجام دادنش دست کشیدیم چون علم همه چیز رو کشف کرده. بشر راه زیادی اومده، خیلی زیاد، از نقاط غیرقابل برگشت زیادی عبور کرده و تا آخرین نقطه کنجکاوی پیش رفته. آدم ها دیگه کنجکاوی نمیکنن. آدم ها رویا نمیبینن. آدم ها میدونن.

ما میدونیم که بجای 48تا، فقط 42تا تمدن دیگه در فضا وجود ندارن. احتمالا داگلاس آدامز خیلی به خودش افتخار میکنه (همچنین معادله دریک تخمینی بیش نبود. دست کمی از داستان های علمی تخیلی نداشت). بهرحال، حقیقت همیشه فرای تصورات مغز بشر بود. احتمالا برای همین دست از تصور کردن کشید. از شکست خوردن خسته شده بود.

«جیمین، زودباش بیا! از بازی جا میمونی!»

«خفه شو، دارم میام.» جیمین با قدم های بلند داخل قاب چوبی پرید و مقابل یک پروژکتور سه بعدی روی کاناپه قدیمی و رنگ و رو رفته فرود اومد. جونگکوک کنارش نشسته بود و ناخن هاش رو میجوید. جیمین دستش رو پس زد.

«نکن.»

«تو که مامانم نیستی.»

ابروهای جیمین درهم رفت و نگاه معنی داری به جونگکوک انداخت. «واقعا؟ میخوای دهنم باز بشه؟»

«باشه، باشه. بس میکنم. صبرکن، صبرکن، داره شروع میشه—به تک تک کهکشان های جهان هستی قسم میخورم اگه یک بار دیگه روسیه جام قهرمانی رو برنده بشه کل یک فضاپیما رو تو کونم فرو میکنم.»

جیمین قهقهه زنان سقلمه ای به پهلوی جونگکوک زد. «مطمئنی میتونی کل فضا پیما رو جا کنی؟ سرت همینجوری کل اون جا رو پر کرده.»

جونگکوک صورت جیمین رو داخل هولوگرام فرو کرد و به نظر رسید که شوت اولیه درست از وسط سرش عبور کرد.

Little PrinceWhere stories live. Discover now