[5]

1.2K 296 176
                                    

سال 2032 - بهار

"پیست... پیسست!"
سیج برگشت عقب.جویی از اول کلاس یکسره صداش میزد و دیگه داشت سیج رو عصبانی میکرد.
"چیه؟!"

"امروز یه جلسه ی مهم داریم، خونه ی شما"

"خونه ی ما؟"
سیج با پچ پچ اما بلند گفت.
"میخواین همه پاشین بیاین اونسر شهر؟"

"نه احمق. خونه ی این یکی پدرت، مگه خودش نگفت میتونیم بیایم برای تمرین؟"

"نخیر کنسله.بعد از اون قضیه من اصلا باهاش حرف نزدم... چه برسه برم اونجا"

" اه سیج... حالا کم بدبختی داشتیم... کجا بریم تمرین؟"

"تو خیابون"

"که مثل دفعه قبل پلیس بیاد جمع مون کنه. شانس آوردیم که به والدین مون زنگ.... "

" خانم تاملینسون؟؟! "

سیج با سرعت نور برگشت جلو.
" بله؟"

"تکلیف تون تموم شد؟ "

سیج نگاهی به برگه ش انداخت. خالیه خالی بود.
" اممم... بله... یعنی نه... یکم دیگه مونده"

" عجله کنید"
معلمش با خشم تو نگاهش گفت و سیج سرشو انداخت پایین و غر زد.
" اگه بعضیا بزارن"

" پیست... سیج؟!"
جویی دوباره صداش زد. سیج اینبار برگشت و نگاهی مرگبار بهش انداخت.
"چته؟؟"
جویی آروم خندید و برگه شو از زیر میز بهش داد.
" بیا بنویس"

جویی تمرین هاشو تموم کرده بود. سیج با ذوق برگه شو گرفت و شروع کرد به نوشتن.حداقل اون پسر در عین اینکه یه درد توی کونه، ولی باهوشه.
بعد از کلاس همراه جویی سمت لاکر هاشون رفتن. جویی هنوز داشت غر میزد از اینکه مدتهاست گروهی تمرین نکردن و از تمام برنامه هاشون عقبن و سیج که میدونست این وسط کمی مقصره و ناامید شون کرده فقط ساکت موند.

"هی بیب؟"
اندور اومد کنارشون. جویی رو کاملا نادیده گرفت و به جاش سیج رو بغل کرد و بوسید. جویی چشماشو چرخوند و تصمیم گرفت نگاه شون نکنه.
"امشب میتونم بیام دنبالت اگه بخوای"
اندور پیشنهاد داد و به جای اینکه به صورت سیج نگاه کنه داشت به پایین تنه ش نگاه میکرد.
" اوه ببخشید. امشب نمیتونم. شاید یبار دیگه؟"

اندور فقط سر تکون داد. وقتی از هم جدا شدن و اندرو رفت. جویی هنوز اخماش تو هم بود.
"ازش متنفرم"
سیج زد رو بازوش.
" جویی، انقدر حسود نباش"

"حالا هر چی"

"من باید زودتر برم خونه، اگه دختر خوبی باشم احتمالا میتونم مخ هری رو بزنم که غروب با بچه ها بریم بیرون"

جویی لبخند زد.
"حالا این شد یه حرفی. واسه همین به اندرو گفتی امشب نمیشه؟"
سیج سر تکون داد.
"آره. میخوام فقط گروه باشن. جلسه ی مهم مون رو هم بزار برای امشب تو کافه ی ماما cass.من به بچه ها قول دادم و نتونستم بهش عمل کنم. اینو بهشون بدهکارم"

SAGE [Larry.stylinson]Where stories live. Discover now