قسمت چهارم:بحث

2.6K 472 17
                                    

درحالی که جیمین خواب بود.اعضای بی تی اس باهم صحبت کردند.

از دید جونگ کوک:
جونگ کوک بعد از اینکه جیمین رو با ملایمت روی تخت گذاشت، تنها کاری که که میتونست بکنه، قدم زدن در سرتاسر خوابگاه بود.
از شدت نگرانی موهای سرش رو میکشید.گروه تصمیم گرفته بقیه روز رو تعطیل کنه، تا توی خوابگاه بمونن و به جیمین کمک کنند.اونها میدونستند با وجود نگرانی برای دوستشون کاری نمیتونستند انجام بدند.
جونگ کوک چطور متوجه خستگی جیمین نشده بود، اون معمولا خیلی حواسش به جیمین بود.همیشه میدونست هیونگش به چی احتیاج داره.همیشه کوچترین مشکلات پسر بزرگتر رو میفهمید.پس چرا امروز متوجه نشد؟
وقتی انقدر واضح بود ،که جیمین به شدت خسته ست.جونگ کوک دلیلش رو میدونست.
چون احمق بود، لجباز بود و کینه به دل گرفته بود.
از زمانی که جیمین نگذاشته بود توی تختش، کنارش بخوابه هیونگش رو نادیده گرفته بود.
این واسه چندین روز پیش بود ،ولی جونگ کوک ناراحت بود. هیچ وقت براش پیش نیومده بود که جیمین حضور شبانه ش رو نخواد.درحالت عادی جیمین با خوشحالی شانس همراهی رو میپذیرفت ،حتی یکبار هم مکنه رو رد نکرده بود.
حتی وقتی همه هیونگ هاش نخواسته بودنش.حتی وقتی تهیونگ حضور مکنه رو نمیخواست،میتونست روی جیمین حساب کنه.نمیتونست؟
مشخصا نه.
حقیقت این بود که رد شدن توسط جیمین ضربه ای عمیق تر از این حرف ها وارد کرده بود.جونگ کوک بلافاصله فراموشش میکرد، اگر دلباخته هیونگش نشده بود.
جونگ کوک بی نهایت عاشق شده بود.
اون فقط به تهیونگ اعتماد کرده بود و راجع به حسش گفته بود.درمورد اینکه چطور عاشق جیمینه.عاشق چهره ش ،موهای نرمش که دوست داشت نوازششون کنه ،قد کوتاهش که دوست داشت همیشه باهاش شوخی کنه ،لب های پر و بی نقصش که دوست داشت ببوستشون.
اون عاشق ذاتش بود.طوری که ازخودگذشته بود.
طوری که به نظر میرسید با همه لاس میزنه(که باعث میشد جونگکوک کمی حسودی کنه).
چطور مصمم بود که بهترین باشه.
اون عاشق قسمتهای بدش هم بود ؛عاشق قسمتهایی از جیمین بود که به نظر میرسید شکسته باشند.اون میخواست کسی باشه، که همه ناامنی هاش رو درست میکنه.میخواست منبع اطمینانش باشه. میخواست جیمین رو به بهترین چیزی که میتونست بشه ،ترغیب کنه.
حمله جیمین توی فرودگاه،خیلی جونگ کوک رو غافلگیر نکرد.جیمین همیشه مقابل جمعیت زیاد مضطرب میشد.تفاوتی نمیکرد که ریشه این وحشت ترس از استیج بود، یا اگورافوبیا* از گروه های بزرگی از مردم.
جونگ کوک همیشه متوجه میشد که چطور قبل از کنسرت دست هاش شروع به لرزش میکرد ،یاوقتی که تنفسش تندتر میشد و به بهانه دستشویی بیرون میرفت.جونگکوک همیشه میخواست به جیمین کمک کنه، ولی مطمئن نبود کمکش رو میخواست یا فرد مناسبی برای این کار بود، یا نه.
خلاصه این که جونگکوک مطمئن بود حمله جیمین تو فرودگاه اولینی که تجربه میکرد نبود، بلکه اولین بار بود که نتونسته بود پنهانش کنه.
جونگکوک نمیدونست چیکار بکنه.واضح بود جیمین بیش از حد از خودش کار میکشه، همچنین از خودش مراقبت هم نمیکنه.انقدر درگیر رسیدن به بی نقصی بود، که نفهمیده بود همیشه اونو داشته.برای جونگ کوک ،جیمین بدون نقص بود اما مشخصا جیمین با اون هم نظر نبود.همیشه حس میکرد احتیاج به پیشرفت داره.اون متوجه نشده بود که تو این پروسه، به خودش آسیب میرسونده.
جونگکوک چطور میتونست کمک کنه؟اگر جیمین ازش میخواست،همه چیز بهش میداد.اما جیمین برای درخواست کردن زیادی از خودگذشته بود.
جیمین خوب میشد؟اون بعد از خوابیدن بهتر میشد درسته؟اگر واقعا مریض باشه چی؟شاید باید بره بیمارستان؟فقط برای احتیاط،من میرم چکش کنم، فقط برای اطمینان....
"جی کی میشه قدم زدن رو تمومش کنی؟"
جین که تازه جلوی در پذیرایی ظاهر شده بود گفت.
"قبل از اینکه یه سوراخ توی زمین درست کنی بشین"
جواب داد:"ببخشید جین هیونگ"
تلاش کرد تا از کنار شونه های پهن جین رد بشه."فقط داشتم میرفتم به جیمین سر بزنم"
"نگران نباش"جین گفت و اجازه نداد پسر جوونتر رد بشه."من همین الان پیشش بودم.هنوز خوابه"
"اما-"
"ما همگی میخوایم اینجا بشینیم و راجع به راهی که میتونیم به جیمین کمک کنیم صحبت کنیم.تو باید بمونی و بشنوی باشه؟"
"باشه"
بقیه اعضای گروه وارد اتاق شدند و نشستند.عصبی و نگران به نظر میومدند.
نامجون صحبت رو شروع کرد؛مثل وقتی که تو جلسه ای بودند گروه رو هدایت میکرد."خب.پس ما همه میدونیم که در حال حاضر جیمین،اوقات سختی رو میگذرونه واین موضوعیه که باید وقتی بیدار شد درموردش باهاش حرف بزنیم.اما فعلا من فکر میکنم نیازه که همگی ارزیابی کنیم که شرایط چقدر جدیه،و بفهمیم که چطور باید کمکش کنیم."
"من-من فکر میکنم جیمین احتمالا صبح ها تمرین های اضافی انجام میداده"تهیونگ بعد از اینکه دستش رو برد بالا این رو گفت."من همیشه صبح ها بعد اینکه بیدار شدم میرم اتاقش، میدونی فقط برای وقت گذروندن؟ولی اون هیچ وقت اونجا نیست"
"هممم.امروز هم قبلن خسته به نظر میرسید"هوسوک نظر داد."انگار چندین ساعت در حال تمرین بوده"
جونگ کوک کمی داشت عصبی میشد ،از اینکه به نظر میومد اعضای گروه چقدر بی توجه بودند.
یونگی گفت:"خب پس اون بیش از حد کار میکرده.اما اون همیشه این کارو میکنه و این هیچ وقت اینقدر بد نبوده.حتما باید چیز دیگه ای باشه."
سکوت.
"پنیک اتکش چی؟فکر میکنی ممکنه هنوز روش تاثیر گذاشته باشه؟"
جونگ کوک واقعا داشت عصبانی میشد.
تهیونگ که شکاک به نظر میومد گفت:"اما اون چندروز پیش بود.تا الان دیگه پشت سرش گذاشته درسته؟باید اینطور باشه."
جونگ کوک منفجر شد.با چهرا ی خالی از احساس متقابلا چواب داد:"جیمین همیشه دچار حمله میشه.
فکر میکردم شما باید فهمیده باشید؟اون از جمعیت زیاد فرودگاه ها متنفره.اونا مضطربش میکنن.و گاهی اوقات تو کنسرت ها برای مدتی ناپدید میشه.همیشه وقتی برمیگرده درحال لرزیدنه."
همخ به مکنه نگاه میکردن،از افشاگری اون تو شوک مطلق بودند.
"چطور متوجه نشدید؟"اون متهمشون کرد.
کمی ازرده به نظر میرسید.
نامجون پرسید:"جونگکوک تو مطمئنی؟"
"منظورت چیه که مطمئنم؟"جونگ کوک حرفش رو تکرار کرد.صداش کمی بلند شده بود."من کسی هستم که همیشه تو فرودگاه ها کنارش میمونم.من کسیم که قبل از رفتن روی استیج دست هاشو نگه میدارم ،تا تلاش کنم جلوی لرزششون رو بگیرم.من کسیم که هم-همیشه باید تظاهر کنم همه چیز خوبه، چون میدونم جیمین چقدر خجالت زده میشه اگر بفهمه ما میدونیم.فکر میکنید چرا تلاش میکنه از ما پنهانش کنه؟اون میترسه."
جونگکوک حالا دیگه تقریبا داشت گریه میکرد.
"و شما همه باهم میشینید اینجا و هیچ کاری نمیکنید چون اونقدر بی توجهید که حتی متوجه نشدید که اون-"اشکی روی صورتش چکید."اون غذا نمیخوره.وقتی تو راه برگشت به خوابگاه حملش کردم ،خیلی سبک بود.مثل این میموند که به خودش گرسنگی میداده.جیمین همیشه پراسترس بوده.اما اخیرا شدیدتر شده و من نمیدونم چرا."
صداش شکست.هق هقی از گلوش بیرون اومد،صورتش رو بین دستهاش پنهان کرد.
نامجون در حالیکه سوکجین پسر گریان رو به اغوش کشید گفت:"من متاسفم جونگ کوک."
به شکل غیرقابل توضیحی حس گناه میکرد."ما باید میفهمیدیم."
جین زمزمه کرد :"از الان بهتر انجامش میدیم کوک.نگران نباش.میتونیم درستش کنیم."

حقیقتا پسرا هیچ ایده ای نداشتند چه کار کنند، ولی نیازی نبود جونگکوک اینو بدونه.اون احتیاج به اطمینان داشت که هیونگش بهتر میشه.اونها همچنین از کراش جونگکوک روی پسر بزرگتر به خوبی آگاه بودند(تهیونگ واقعا نمیتونه رازدار باشه) و پس اونها میدوند که چقدر برای پسر مهمه، که جیمین کمکی رو که نیاز داره دریافت کنه.
اگر این اخرین کاری بود که اعضای گروه انجامش میدادند، برای جیمین و برای جونگکوک همه چیز رو درست میکردند.

__________________________________
[*Agoraphobia :
به هراس و ترس از حضور در مکان‌هایی باز و شلوغ مثل سینما، مراکز خرید، پایانه‌های حمل و نقل عمومی و فرودگاه‌ها و پل و ... که امکان خروج فوری و آسان از آن‌ها وجود ندارد، گفته می‌شود و اغلب به علت بازبودن یا ازدحام زیاد محیط است.]

خب کوکی بالاخره تو دل خودش اعتراف کرد حداقل^^ قسمت بعدی یکم طولانی تره و بیشتر زمان میبره تا آپ کنم :) نظر و ووت فراموش نشه♡♡

Not Alone (When you are here) || Persian TranslationWhere stories live. Discover now