~هفته هشتم~

82 12 3
                                    

من هیچوقت اونجور بهت صدمه نمیزنم هری، من بدون تو به اندازه ی کافی قوی نیستم. فکر میکردم میدونی

میدونم روزها گریه کردن و از تخت بیرون نرفتن چه حسی داره. دنیایی که توش زندگی میکنیم پر از ناراحتیه

همینطور میدونم بریدن پوستت چه حسی داره، اینکه غذای سرد رو بالا بیاری و رو به روی راه آهن بایستی و بدونی تنها کاری که میخوای انجام بدی پریدن و تموم کردن همه چیزه. نمیدونم از کدوم بیشتر متنفرم، از دست دادن کسی که دوسش داری

یا از دست دادن خودت

ابی. x

پ.ن: عصبانی نیستم

در دوشنبه ؛ نامه رو براش فرستادم و اون پشت تلفن ازم تشکر کرد

در سه شنبه ؛ مشکل رو حل کردیم

ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم و دوباره به خودم صدمه زدم

در چهارشنبه ؛ وقتی اشتباهی آستینمو دادم بالا رد هارو دیدی

کاملا با شگفتی بهشون خیره شدی و ازم پرسیدی که میخوام این عادتو متوقف کنم یا نه

در پنجشنبه ؛ بهت گفتم که میخوام متوقفش کنم

اگه تو حرف زدن درباره ی دوست دختر قبلیتو تموم کنی

قراری بینمون شکل گرفت

در جمعه ؛ یکدفعه ای بوسیدمت و وسطاش منو روی تخت هل دادی و لباسامو دراوردی

در شنبه ؛ ازم پرسیدی باکره بودم یا نه

تا وقتی که گریم بگیره خندیدم

در یکشنبه ؛ نامه ای به دستم رسید

ابی عزیز

خوشحالم که بینمون مشکلی نیست. حق با توئه. دوست دختر قبلیم لیاقت این کارامو نداره و دوست دارم با تو به دنبال خوشحالی باشم

چشمات رگه ای از آبی دارن و من دوسشون دارم. واقعا اینو بهت گفتم؟ باید دیوونه بنظر بیام ولی چشمای طلاییت آبی بنظر میان. این عجیبه؟ عجیبه که حتی بعد از قوی ترین الکل هنوزم به تو فکر میکنم؟

عجیبه که برام مهم نیست که دارم میمیرم؟

البته تا وقتی که موقعی که چشمامو برای آخرین بار میبندم پیشم باشی

هریه تو

All the love -P💚

Disorder | CompleteWhere stories live. Discover now