~هفته هفتم~

88 16 10
                                    

در دوشنبه ؛ يه نامه ى ديگه برات نوشتم و واقعا اميدوار بودم كه بعد از خوندن خط اول لبخند بزنى.

هرى عزيز

ارزو ميكنم كه اى كاش چيزى در مورد اولين ديدارمون بهم نگفته بودى ، چون من حتى نميتونم بهت بگم كه الان چقدر خجالت زده م.

ارزو ميكنم كه اى كاش ميتونستم بهت بگم كه چقدر برام ارزش دارى ، ولى احتمالا خودت اينو تا الان فهميدى. حداقل اميدوارم فهميده باشى.

ولى براى محكم كارى ، خيلى دوستت دارم. و به اين نتيجه رسيدم كه چى بهتر از اينه كه يه نامه ى شادى بخش در مورد چيز هايى كه در موردت دوست دارم بنويسم.

تماس هاى ديروقتمون ، لبخندت ، طورى كه موهات رو به عقب هل ميدى (ضمنا بايد بگم كه خيلى به موهات حسوديم ميشه ، خيلى عالى به نظر ميان و مواجن در حالى كه موهاى من خيلى صاف و معمولين) ، وقت هايى كه بهم نگاه ميكنى ، تمام دنيام روشن ميشه.
چالِ گونه هاى دوست داشتنيت ، مژه هات ، در حقيقت همه چيزت باعث لبخند زدن من ميشن و از همه مهم تر از همه کمتر ناراحت میشم. نميتونم بگم باعث 'خوشحال' چون تو قطعا ميدونى كه من خوشحال نيستم ، ولى به خاطر تو تلاش ميكنم تا باشم.

اينا ممكنه مسخره به نظر بيان و گونه هام هم از خجالت سرخ شدن ولى تو بهم گفته بودى كه وقتى گونه هام سرخ ميشن بانمك ميشم و ظاهرن وقتى كه تلاش ميكنم سرخ بودنشون رو مخفى كنم "بيشتر بانمك ميشم". میگم که بدونی ، گونه هاى من به خاطر تو زياد سرخ ميشن.

من واقعا نميتونم اولين ديدارمون رو به ياد بيارم ، با اين حال ارزو ميكنم كه به ياد بيارم. ولى ميدونم كه اولين ديدارمون عالى بوده ، درست مثل تو.

با عشق, ابى

در سه شنبه ؛ تو ازم پرسيدى كه يه نامه ى ديگه نوشتم يا نه و من هم بهت گفتم نوشتم.

تو گونه م رو بوسيدى و من به خاطر تو به خودم صدمه نزدم.

در چهارشنبه ؛ ما باهم حرف نزديم چون تو بايد درس ميخوندى ، ولى اشكالى نداشت. به جاش برام يه گل رز فرستادى

ميدونم كه خيلى عجيب به نظر ميرسه ولى اون گل بوى وانيلى تو رو ميداد

در پنجشنبه ؛ تو ازم پرسیدی که بهت اهمیت میدم یا نه

بهت گفتم خیلی وقت بود که به کسی اینقدر اهمیت نمیدادم

در جمعه ؛ تلفنی حرف زدیم و تو از دوست دختر قبلیت گفتی

کاش نمیگفتی چون اون شب حس کردم به اندازه کافی برات خوب نیستم

در شنبه ؛ به تماس هات بی توجهی کردم

در یکشنبه ؛ نامتو گرفتم

ابی عزیز

چرا به تماس هام جواب نمیدی؟ نمیدونم چه کار اشتباهی کردم. وقتی از الکسیس بهت گفتم ناراحتی رو توی چشمات دیدم، ولی میخواستم بهت بگم خیلی خوشگل و عالی هستی، با اینکه بهم میگی کورم. ولی وقتی قیافتو ناراحتیه توی چشماتو دیدم نتونستم ابی، نمیتونستم بهت بگم. خب الان بهت میگم که با بهترین دوستم بهم خیانت کرد. تا حالا قلبت اینطور شکسته شده ابی؟ تا حالا روزهاتو بدون غذا سپری کردی، فقط به اون فرد فکر کردی، و هربار که به لبخندش فکر میکردی حس کردی که قلبت ترک برمیداره؟ من همه ی اینارو تجربه کردم. ولی همشون بخاطر تو عوض شدن.

الان تنها چیزی که میتونم بهش فکر کنم تویی. نمیخوام قلبمو مثل اون بشکنی ابی.

لطفا قلبمو نشکن.

باعشق،
هری.

پ.ن: لطفا باهام حرف بزن دلم برات تنگ شده، و متاسفم.

Disorder | CompleteWhere stories live. Discover now