📍 بیست و چهار: بابا؟ 📍

Start from the beginning
                                    

_ یریم کجاست؟

چان سرش رو بلند کرد و به طرفش برگشت‌‌.

_ اوه هیونگ تویی؟ فکر کردم یریمی... نمیدونم چند دقیقه پیش رفت بیرون.

بکهیون سرش رو با لبخند تکون داد و آروم به سمت چانیول رفت. چان دوباره سرش رو انداخته بود پایین و مشغول ور رفتن با پارچه و مانکن بود. طرح جدیدی که زده بود رو داشت کم کم عملیش می کرد و حسابی تمرکز کرده بود. بکهیون کنارش ایستاد.

_ چان خودت میدونی که من مخالف سخت کوشی نیستم اما تو چند هفته ست بی وقفه داری کار میکنی. حس میکنم باید بزور بفرستم بری استراحت.

چانیول به بکهیون نگاه نمیکرد و مشغول بود.

_ هیونگ من حالم خوبه و عاشق کارمم. احساس خستگی نمیکنم.

_ چان میشه با من لج نکنی؟

لیوان آیس کافی که برای چان گرفته بود به دستش داد و مجبورش کرد روی صندلیش بشینه.

_ اصلا مگه بهم قول نداده بودی که بریم پیش جونگسو هیونگ و یورا نونا؟ پس چی شد؟ من چند دفعه بدون تو رفتم اونجا و دیگه نمیتونم بهونه بیارم.

چان نفس عمیقی کشید و یه جرعه از نوشیدنی رو آروم قورت داد.

_ باشه هیونگ قول میدم سری بعد بیام. فقط مشغول بودم و یکم کسل. همین.

بکهیون با دستش صورت چان رو قاب گرفت و قیافه ی بامزه و کلافه اش رو با لبخند و با حوصله تماشا می کرد. وقتی چشم ها و مردمک هاشون بیش از حد با هم مسابقه دادن، چشم های چان در برابر نگاه بکهیون کم آورد.

_ چرا اینطوری نگام میکنی هیونگ؟

حس می‌کرد گونه هاش آتیش گرفته و قلبش تند میزنه.

_ هیچی. دلم میخواد همینطوری نگات کنم. ایرادی داره؟

بکهیون با نیشخند شیطنت آمیزی گفت و بیشتر با دستاش به لپ های چان فشار آورد و باعث شد لب های چان بطرز کیوتی غنچه بشه. صدای در باعث شد حواسش از قیافه ی چان که دلش میخواست به شدت لپ هاش رو بخاطر اون حالت تخسی که صورتش گرفته بود گاز بگیره پرت بشه.

_ اوه، مزاحمتون شدم؟

یریم با احتیاط پرسید. بک با خنده جواب داد:

_ نه عزیزم. یه ذره نصیحت های هیونگ دونسنگی بود بینمون فقط، که تموم شد و چان قول داد پسر خوبی باشه نه؟

و در حالی که سیلی های آرومی به گونه ی چپ چان می زد ازش یکم فاصله گرفت.

_ آیس کافی برات آوردم روی میزه.

یریم لبخند زیبایی زد‌.

_ ممنونم.

قلب یریم احساس سنگینی می کرد. نمیدونست چرا به هر چیزی که مربوط به چانیول می شد، حسادت می کرد. حتی رابطه ی دونسنگ هیونگانه اش با بکهیون. بکهیونی که دوست پسرش بود و قطعا از جهات بسیاری بهش نزدیکتر محسوب میشد اما حس می کرد که اینطور نیست و اون نزدیکی خیلی در برابر رابطه ای که اونا با هم دارن ناچیزه و افکارش باعث میشد حس حقارت بهش دست بده. داشت به رابطه ی طولانی مدت دوست پسرش با کسی که خانواده اش محسوب میشه حسادت می کرد و خودش میدونست بخاطر عشق به بکهیون نبود! بخاطر عشق ناکام و یک طرفه ی خودش به چانیول بود. یریم دختر خیلی عاقل، منطقی و تقریبا موفقی بود اما کافی بود تا یک موضوعی حتی یک درصد به چانیول ربط پیدا کنه تا همه ی این ویژگی های مثبتش دود بشن برن به هوا.

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now