Chapter 2

1.9K 267 14
                                    


رومئو _ 2

" برای پیدا کردنت دنبال رد قدم هات توی ساحل میگردم...
اما نگار دریا هم نمی خواد که ما به هم برسیم..!"

" پاپا....خدای من..!"
پسر انگلیسی به محض  دیدن پدرخوندش دست راستش رو روی دهنش گذاشت ، اما معطل نکرد و به سمت در پایگاه دوید..
بازوی مرد روبروش که رنگ موهاش جو گندمی شده بود رو گرفت و سعی کرد تو ایستادن بهش کمک کنه..
" چیزی نیست تهیونگ...من حالم خوبه..!"
سعی کرد برای راحتی خیال پسر خوندش لبخند بزنه اما زخم گوشه لبش پاره شد و تهیونگ رو به وحشت انداخت..
لباس های خونی و کبودی های افتضاح روی صورتش نشون دهنده ی میزان کتک خوردنش بود..
سریع پدرش رو به سمت سکویی که به دیوار بیرونی پایگاه متصل بود کشید و اونجا نشوند
" یکم اینجا صبر کن پاپا..الان یه کالسکه گیر میارم.."
گفت و بدون اینکه منتظر جوابش باشه از پیاده رو فاصله گرفت و کنار جاده ایستاد..
بهتر بود یه ماشین کرایه کنه تا تکون های کمتر باعث راحت تر بودن پدرش بشه اما اگه می خواست منتظر یکی از اون تعداد انگشت شمار ماشینی بشه که توی شهر وجود داشت پدر خوندش دیرتر به خونه میرسید..
پس دستش رو برای اولین کالسکه ی کرایه ای که در حال رد شدن بود بلند کرد..!

" آها...فقط چند تا پله دیگه مونده...تو قوی تر از این حرف هایی .."
مرد درحالی که به کمک پسر خوندش سعی داشت با وجود پای آسیب دیدش از پله ها بالا بره خندید
" انگار داری با تشویق یه بچه رو متقاعد میکنی..!"
تهیونگ لبخند زد و هم زمان با هم از آخرین پله بالا رفتن..
" نمی دونین وقتی از درد لب هاتون رو آویزون میکنین چقدر شبیه بچه ها میشین.."
نگاه آقای کیم روی صورت نگران پسر بالا اومد..
خودش رو به سمت در اتاق کج کرد و دست هاش رو به دیوار گرفت
" فکر کنم باید تو تعویض لباس هام کمکم کنی ، مچ دستم خیلی درد میکنه.."
در اتاق رو باز کرد و لنگان وارد شد
" کمکتون میکنم..! اما قبلش باید برم و دکتر کیم رو به اینجا بیارم ، زخم هاتون احتیاج به درمان داره.."
" من آسیب زیادی ندیدم‌‌...بیشتر کوفتگی هست و ..."
" پاپا..شما بخاطر کتک های اون عوضی ها حتی نمی تونید درست راه برید اونوقت میگید همه ی اینها فقط کوفتگیه..؟ آروم روی تخت دراز بکشین ، من چند دقیقه دیگه با دکتر کیم بر میگردم‌‌.."
مثل همیشه با لحن جدیش حرفی برای مرد باقی نزاشت و وقتی مطمئن شد پدرش راحت روی تخت دراز کشیده به سرعت از اتاق خارج شد
از پله هایی که یک سرش به اتاق هاشون و سر دیگه به غذاخوری ختم میشد پایین رفت...
با عجله عرض غذاخوری که تقریبا نصف میز و صندلی هاش شکسته بود گذشت..
باید زودتر دکتر کیم رو پیدا میکرد ، اون نمیتونست درد کشیدن پدرش رو تماشا کنه..!
.
.
پزشک با تجربه آخرین سوزن رو توی شست پای دوستش فرو کرد و باعث شد مرد از درد ناله کنه
" لعنت بهت نامجون..! با وجود چنین پیشرفت هایی تو هنوزم از طب سوزنی  استفاده میکنی.."
نامجون اخمی کرد و یکی از سوزن ها رو به شعله ی شمع روی میز نزدیک کرد
" حتی اگه صد سال هم بگذره هیچ درمانی نمی تونه جای طب سوزنی رو بگیره..! درضمن ، تنبیه بچه هایی که مراقب هویت مشتری هاشون نیستن و خودشون روبه خطر میندازن فقط و فقط سوزنه.."
شوخی کرد و باعث شد صدای خنده ی آروم تهیونگ از گوشه ی اتاق شنیده بشه..
" دوبار در یک روز ، این عالیه..! دوبار در یک روز بچه خطاب میشم و ...آخخخ لعنتییی.."
با برخورد بدنه ی داغ سوزن روی زخم زانوش داد کشید و صورتش از درد جمع شد
" من فکر میکنم که تو نازک نارنجی شده جین..! سال ها کار توی غذاخوری و آشپزی کردن حد تحملت رو هم شبیه زن ها کرده‌‌.."
گفت و آمپول آرامبخش رو توی بازوی اون فرو کرد
" با اینکه این یه توهین بود ولی باید بهت بگم زن بودن گاهی خیلی چیز خوبیه..چراکه اگه نبود رهبرکره شمالی نمی تونست از ترس گیر افتادن تو چنگ چینی ها شبانه و با لباس زنانه از پایتخت فرار کنه..!"

Legend of Enchanter [KookV] Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon