chapter 1

6.8K 415 28
                                    


آغاز _1

زخم ها خوب میشن...!
اما ' خوب شدن '...
با 'مثل روز اول شدن '....
خیلی فرق داره....!

صدای برخورد تو کل اتاق پیچیده بود...
مرد با بی رحمی به درون زنی که زیرش از درد ناله میکرد ضربه میزد و با هر بار جیغ زن موهای نسبتا بلند اون رو توی مشت هاش می فشرد..
" بسه..بسه...عااحح...خواهش میکنم.."
زن مدام به زبون میورد و از درد به خودش می پیچید
چند دقیقه ای بود که ارضا شده بود ضربه ها براش دردناک تر شده بودن اما انگار برای مرد ژاپنی اصلا اهمیت نداشت...!
" تو خیلی سر و صدا میکنی هرزه..."
خودش رو سریع از اون بیرون کشید و باعث شد صورت زن از درد توی خودش جمع بشه...
با لذت به بدن کبود اون نگاه کرد ، اون زن کره ای حتی بعد از اینهمه تجاوز هنوزم تنگ بود و یه حفره ی داغ داشت...
با دست های بزرگش اون رو برعکس کرد و به روی شکم خوابوند...
دستش رو روی سر زن گذاشت و به بالشت زیرش فشار داد ، هم زمان آلتش رو با یک ضرب واردش کرد و صدای جیغ خفه ی زن رو توی بالشت شنید..

بند انگشت های پسر 16 ساله ، پشت در اتاق بخاطر اینکه مشت هاش رو توی هم فشرده بود به سفیدی میرفت..
نفس هاش منقطع و عصبی شده بود و قطره ی اشک سمجی روی گونه ی راستش سُر خورد...
وقتی مادرش گفته بود یه راهی برای زنده بودنشون پیدا میکنه ، اون هیچوقت فکر نمیکرد اون راه تن فروشی به مرد های ژاپنی باشه..
دندون هاش رو روی هم فشرد و با جیغ بعدی مادرش مشتش رو روی دیوار کنار در کوبید..
" یه روزی...روی جنازه ی همتون راه میرم ...پاشنه ی کفشم صورت های کثیفتون رو له میکنه و اونموقع هست که دنیا به احمقی خودش میخنده..!"














( سال 1950_ جمهوری کره - بخش جنوبی )

مرد قوی هیکل مشت دیگه ای تو شکم پسر زخمی  کوبید
" از سگ ها ژاپنی که هی دروغ به هم می بافن متنفرم..."
پسر خونی که توی دهنش حس میکرد رو  انزجار به بیرون تف کرد و پوزخند زد
" از من چی می خوای..؟؟ اطلاعات.؟؟؟ اگه قرار بود بهت بدمش هیچوقت بوی گند نسل شمارو تحمل نمیکردم.."
مرد بلند خندید ، اون بچه سعی میکرد شجاع بنظر برسه اما نمی دونست تخصص مرد روبروش خورد کردن آدم هاییه که توهم شجاع بودن دارن..!
نبر بزرگش رو لای انگشت های بزرگ و پینه بستش چرخوند و به پسر نزدیک شد
" شاید کمی درد بتونه یه سگ ژاپنی رو به حرف بیاره.."
دست پسر رو که روی دسته ی صندلی میخکوب شده بود تو دست گرفت
می تونست لرزش پسر رو حس کنه و این حس لذت بیشتری بهش میداد

" صبر کن جانگو..! "
وقتی صدای جدی ریئسش رو شنید پوزخندش نسبت به پسر شدید تر شد و کمی عقب کشید اما حواسش بود که حتما سنگینی انبر رو روی یکی از انگشت های شکسته پسر رها کنه تا دردش بگیره
پسر می تونست صدای نزدیک شدن چکمه های اونو بشنوه ...درد امونش رو بریده بود و می دونست با مرگ فاصله ی زیادی نداره ..!
وقتی دستی به موهاش چنگ زد و سرش رو بالا گرفت تونست با چشم های نیمه باز از درد صورت اون رو ببینه..
همون طور که شنیده بود سرد و بی رحم...!
" دوست داری باهات چیکار کنیم...؟"
پرسید و باعث شد پسر بلرزه...نه از دردی که با کشیدن موهاش به سرش وارد می شد
بلکه بخاطر لحن سرد مرد روبروش..!
سرمایی که از تن صداش به نفس فرد مقابلشم رحم نمیکرد.
" منو بکش..! چرا انقدر زمان رو هدر میدین..؟؟؟"
داد کشید و خواست مرد خونسرد روبروش رو عصبانی کنه ، شاید می تونست با عصبی کردن اون کاری کنه که زودتر بمیره و راحت بشه
اما مرد به خونسردی قبلی نگاهش رو از روی پسر برداشت و موهاش رو ول کرد
" مرگ....؟؟؟ مطمئنم برای تو چیز قشنگیه...!! "
پسر زخمی اب دهانش رو که با خون مخلوط شده بود به صورت مرد پاشید
چشماشو بست و با پوزخند صورتشو تمیز کرد
تلاش پسر برای عصبانی کردنش بی فایده بود
چون او به خوبی متوجه هدفش شده بود
سیگارش برگش رو از جیب کلفت لباس ارتشیش بیرون کشید
" باشه...!"
به جانگو اشاره کرد و پک محکمی به سیگارش زد
" بکشش...!!! اما با روش خودت...مطمئنم کم شدن یکی از سگ های ژاپنی ها بهتر از اطلاعات غلطیه که قراره بهمون بده..!"
پسر با نفرت بهش خیره شد
" شما هیچوقت نمی تونید در مقابل ما بایستید....وارد جنگ خاموشی شدین که از اول هم توش بازنده این..!"
فریاد کشید و باعث شد مرد با چند قدم بلند خودش رو بهش برسونه
حالا چشم هاش برای پسر ، ترسناک تر از چیزی بود که فکرش رو میکرد..!
" وقتی دنده های بچه های کره ای ، زیر تانک های نسل نجس شما خورد میشد...رئیس جمهور شما مشغول لذت دادن به فاحشه های چینی بود..! حالا وقت جبرانه...اولین قدمش هم کشتن سگی مثل توعه.."
فیلتر داغ سیگارش رو روی زخم صورت پسر فشار داد و ازش فاصله گرفت
" کارش رو تموم کن.."
جانگو سر تکون داد و به پسری که صورتش از درد جمع شده بود پوزخند ترسناکی زد
.
.
.
" اطلاعات جدیدی در دسترسمون نیست... نیروهای ژاپنی عملا بی حرکت شدن و این واقعا عجیبه قربان.."
روی صندلیش نشست و دود سیگار رو به بیرون هدایت کرد
" برای جاسوس هامون پیغام بفرست....ببین اونا دارن چه غلطی میکنن..! باید قبل از شروع هر یورشی اطلاعات کاملی ازش داشته باشیم‌."
" چشم قربان...دستورتون رو بهشون میرسونم .."
سرباز گفت و بعد از احترام نظامی از اتاق خارج شد
خسته از همیشگی شدن طعم سیگار آخرین پک رو هم بهش زد و اونو توی جا سیگاری روبروش خاموش کرد
باید از کشورش که عین فیلتر همین سیگار آروم در حال نابود شدن بود محافظت میکرد...
اگه تو این خاک بدنیا اومده بود نمی تونست بزاره تنش رو موقع مرگ جایی دفن کنن که اسمی به غیر از اسم کره روش باشه...!
درجه های تکمیل شده ی روی شونش مسئولیت هاش رو سنگین تر میکرد اما چی بهتر از دفع سگ های ژاپنی از کشور و محافظت از مردمی که بدون دونستن چیزی ، آروم آروم داشتن به استقبال سال نو میرفتن...؟؟!
با صدای در زدن سرش رو به سمت در چرخوند
" بیا داخل.."
جانگو با اخم های توهم رفته وارد شد و در رو بست
خسته رو یکی از صندلی های چوبی نشست و دستمال تو دستش رو هزار باره بین تموم انگشت هاش کشید
جونگ کوک به رفتار عصبی اون نگاه کرد
" داری پوستت رو میکَنی..!"
مرد بزرگتر اهمیتی نداد و محکم تر دستش رو مالید
" گرمای خون از روش پاک نمیشه...کشتمش..!! بی عذاب وجدان کشتمش کوک....اما این لعنتی هنوز رو دستم حس میشه.."
جونگ کوک پوزخند زد و با پاهاش روی زمین ریتم گرفت
" وقتی به خون هایی که اونا از بچه های بی گناه ما ریختن فکر کنی...دیگه حس گرمای خون کثیف اون ژاپنی رو دستت حس نمیشه.."
جانگو سعی کرد آروم باشه ، نفس عمیقی کشید و دستمال کلفت رو توی جیبش فرو کرد
" چرا همین الان نابودشون نمیکنیم...؟؟؟ اینهمه سلاح های پیشرفته ای که ساختیم قراره کجا به دردمون بخوره..؟؟"
جونگ کوک نگاه سردش رو از روی جانگو برداشت و سرش رو به معنای تاسف تکون داد
" کاش بجای تعصب یکهویی کمی سیاست وار فکر کنی..!! ما فقط یه دشمن نداریم...کسی تو جنگ تن به تن پیروزه که بتونه توی جنگ سرد کشور مقابلش رو شکست بده..!"
مرد بزرگتر سر تکون داد
" از رژه رفتن سربازهای انگلیسی تو خیابون ها متنفرم...کی می خوان گورشونو از اینجا گم کنن...؟؟"
جونگ کوک از جاش بلند شد و قدم های آرومی توی اتاق برداشت
" تا‌ وقتی که بهشون نیاز داریم باید بمونن جانگو....اینو برای این بهت میگم که اتفاقی مثل دفعه قبل نیفته..! نباید یه سرباز انگلیسی رو کتک بزنی.."
با صدای جدی و خشکی گفت که باعث شد جانگو بدون مخالفت فقط سر تکون بده و زیر لب باشه ای بگه...!
از بیرون سر و صداهای زیادی میومد و باعث شد سر هردو مرد با اخم به سمت پنجره برگرده..
هردوشون حدس میزدن که چه اتفافی افتاده..
" به اون احمق گفته بودم نباید انقدر نظر جلب کنه..!"
با قدم های سریع از اتاق بیرون رفت و از بالای ایوان طبقه اول به افرادی که توسط یونگی دستگیر شده بودن نگاه کرد
دندون هاش را با عصبانیت رو هم فشرد
" به یونگی بگو بیاد اتاقم ...همین الان..!"
گفت و بدون اینکه منتظر جواب جانگو بمونه با قدم های بلند به سمت اتاقش رفت
جانگو با تاسف به یونگی که درحال فریاد کشیدن بر سر تعدادی از افراد دستگیر شده ، بود خیره شد
رئیسشون الان به شدت عصبانی بود و مطمئن نبود یونگی بتونه به همین راحتی از زیر دست جئون سالم بیرون بیاد
نمی دونست اون کله شق چرا به حرف های جونگ کوک گوش نمیکرد..
"افسر مین.."
بلند فریاد زد و هم زمان سر یونگی به سمت بالا کشیده شد
" رئیس باهات کار داره...فوری..!"
بعد هم به معنای کارت تمومه انگشت شصتش رو از این سر گلوش به اون سمت روونه کرد و سر تکون داد
یونگی با اخم نگاهش رو از جانگو گرفت و راهش رو به سمت پله های طبقه اول کج کرد

Legend of Enchanter [KookV] Where stories live. Discover now