+من خیلی تلاش کردم تا دردهامو قورت بدم! ولی میبینی...؟
اروم دستش رو بالا آورد و به گلوش اشاره کرد.
+اینقدر بزرگ بودن که اینجا گیر کردن!
-شاید باید دردها رو بالا آورد!بکهیون روی تخت بیمارستان تکونی خورد و یکم بیشتر به حالت نشسته درآمد.
-اگه میخواستم کسی ببینتشون از اول سعی نمیکردم قورتشون بدم!
-------
صدای هقهق خفهای همه جای اتاق پیچیده بود... دستشو کلافه توی موهاش کشید و متوجه شد موهاش دارن چرب میشن!
-دارم به چی فکر میکنم!؟هقهق های خفه پسر بلندتر شد و بعد از چند ثانیه انگار که نتونه نفس بکشه داشت روی تخت برای گرفتن اکسیژن تقلا میکرد!
با عجله و از استرس به سمت تخت بکهیون رفت و سعی کرد بیدارش کنه.اروم شونش رو تکون داد و صداش کرد...
+بکهیون...! بکهیون! بلند شو...بک درحالیکه هنوز نفس نفس میزد چشمهاش رو باز کرد و اولین چیزی که دید دوتا چشم نگران بودن که بهش خیره شده بودن.
لبخند اجباریای برای نشون دادن حال خوبش به لبهاش نشوند و اروم لب زد...
+آب... لطفاً...چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا پسر لیوان رو برای بک بیاره و بعد دوباره با چشمهای نگرانش بهش خیره بشه.
+چی..زی نیست... جد..ی میگم!
صداش هنوز مقداری لرزش داشت.چانیول نمیدونست! نه افکار توی ذهن بک رو و نه اتفاقات گذشته رو. ولی میدونست باید یهکاری بکنه!
با دیدن بکهیون که سعی میکرد بشینه سریع کمکش کرد تا به حالت نشسته در بیاد.
+جاییم نش...کسته که این...طوری می..کنی!چانیول نگاهش کرد و دستش رو روی قلب بکهیون گذاشت...
-حتی اینجا هم نشکسته؟
------
ووت بدید خوشحال شم =)♡ کامنتم که اصلا از خصلتهای بزرگانه=)))
YOU ARE READING
Smile ~
Fanfictionلبخند بزنه یا نه! زنده محسوب میشه؟ اگر تکون بخوره و قلبش بزنه...زندست؟ نمیدونستند...امیدوار بودن کسی رو پیدا کنن که بفهمه یا شایدم...باهم کشفش کنن؟ -کاپل: چانبک- ژانر: رمنس-انگست