♓Part 21♓

1.6K 287 75
                                    

شرط ووت :55

با حس کردن انگشتای یه نفر داخل موهام بیدار شدم چند ثانیه یادم نبود کجام .چشمامو باز کردم . اولین چیزی که دیدم دو تا گوی ابی بود .

ه_ لویی.

لو_ صبح بخیر بیبی.

ه_ صبح بخیر .

لو_ خوب خوابیدی ؟

ه_ هیچوقت به این خوبی نخوابیده بودم .

لو سرمو بوسید و گفت : بریم برای صبحانه ؟

ه_ ینی بریم تو شهر .

لو_ همینجا پیش گله گله رو باهات اشنا میکنم .

ه_باشه .

لو _ تو از این به بعد عضو این گله ای . لونای گله .

ه_ لونا .... لونا چیه ؟

لو_ به شخصی که با الفا هست میگن لونا .

اون واقعا منو عضوی از گله میدونه . هر چقدر میگذره بیشتر عاشقش میشم .

ه_ من ..... دوست دارم .

لو_ من..... بیشتر دوستت دارم .

ه_ ادای منو در نیار .

لو _ چشم بیبی .

لبشو کوتاه بوسیدم و عقب کشیدم .

لو_ هی کیتن تو نمیتونی زود این کارو تموم کنی .

ه_ ولی من تمومش کردم .

از رو تخت بلند شدم و رفتم تو سرویسی که اونجا بود.

صورتمو شستم و برگشتم تو اتاق . لویی داشت تختو مرتب میکرد .

ه_ هی لو مسواک اضافی نداری ؟

لو_ چرا تو کشو اونجا هست .

ه_مرسی

داشتم مسواک میزدم که لویی اومد داخل . بدون پیرهن .

اون سیکس پک داشت .

لو_ هری مسواکو تکون میدن همینطوری روی یه دندون نگه نمیدارن . خیره شدن به ادما زشته

ه_ چی ؟ کی گفته من به تو نگاه میکردم . چرا باید به دوست پسرم که با نیم تنه لخت و سیکس پک و بازو های بزرگش و صورت جذابش .....چیی . ینی چرا باید به تو نگاه کنم .

لو_نمیدونم . چرا ؟

زود دهنمو شستم و گفتم : من میرم بیرون . منتظر میمونم بیای .

لو_ باشه .

رفتم بیرون و رو تخت نشستم و به اتاق نگاه کردم .

اتاق بزرگی که با قاب عکس تزیین شده بود

به عکسا نگاه کردم اولی یه زن و یه مرد بود که با لبخند به هم نگاه میکردن .

بعدی چند تا دختر و یک پسر که فکر میکنم اون دخترا خواهرای لویی هستن .

من نمیتونم یک ثانیه به مرگ مامان یا مایک فکر کنم . لویی باید خیلی ناراحت باشه.

Bʟᴀᴄᴋ ʟᴇᴀᴅᴇʀ [L.S](z.m){omega.vrs} C.O.M.P.E.L.E.T Where stories live. Discover now