ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.6"

Start from the beginning
                                    

"Suga"
.
خیلی عصبانیم من رسما از این پسره تازه وارده پاستوریزه متنفرم جیمین بیش از اندازه بهش اهمیت میده و این من و دیوونه میکنه من نمیخوام حتی دسته جیمین بهش بخوره ، وقتی از جیمین اون سوال مزخرف پرسیده شد جیمین تمام مدت ب اون نگاه میکرد و حتی ب وجود من اهمیت نمیداد این منو بیشتر عصبانی میکنه .
من میخوام همیشه نگاهش رو من باشه ..نمیتونم تحمل کنم نمیتونم جیمین و با یکی دیگ تصور کنم اون ماله منه فقط من ...
+جیمین
همونطور ک داشت با مارک صحبت میکرد صداش کردم ک مشغول خندیدن بود و صدام و نشنید
+جیمی
دسته جیمین و ک رو دسته ی مبل بغله من نشسته بود گرفتم و پشته خودم کشوندمش
_یونگی چیکار میکنی؟
جیمین با تعجب ازم پرسید و بهش اهمیت ندادم و بیشتر دستش و فشار دادمو از میون جمعیت مست ک در حال رقصیدن بودن رد شدم
_یونگ دستم درد گرفت
_هی کجا میری؟
جیمین پشته هم حرف میزد و من به هیچ کدوم اهمیت نمیدادم ، هیچکدوم جواب سوالی ک تو ذهنه منه نیستن
با جیمین وارده حیاط پشتیه عمارت شدیم و فقط تعدادی کمی ادم اونجا بود ک با دادی ک زدم و گفتم همشون گمشن از اونجا رفتن و فقط من و جیمین موندیم همونطوری دسته جیمین و فشار میدادم و جیمین با قیافه ترسیده بهم نگاه کرد
_یو..ن..چی..شده؟
نفس عمیق کشیدم . باید خودم و کنترل کنم وگرنه هیچ مکالمه ی عادی بینمون شکل نمیگیره و من اصلا اینو نمیخوام .
دستشو ول کردم میتونم بگم جایه انگشتام رو مچه دستش مونده بعدا بخاطره این ازش معذرت خواهی میکنم اما الان چیزایه مهم تری هست
_یون تو منو وسط بازی کشوندی بیرون ک چی؟
دستم و رو صورتم کشیدم و با اخم نگاهش کردم
+جیمین من...
نزاشت حرف بزنم و پرید وسطه حرفم
_یونگی من نباید تهیونگ و تنها بزارم اون نمی...
خواست بره تو ک سری بازوشو گرفتم و با شتاب برگردوندمش سمته خودم
+بس کن
از ته گلوم داد زدم خداروشکر میکنم اون تو صدایه اهنگ خیلی زیاده کسی صدام و نمیشنوه
جیمین تو جاش پرید و دیگ ازش صدایی در نیومد ..این خوبه!
+چرا انقد بهش اهمیت میدی؟ من دارم باهات حرف میزنم لعنتی
همه ی حرفا رو با عصبانیت و داد تو صورتش گفتم
تو چشمای جیمین ی حاله اشک ب وجود اومد
از خودم متنفرم ک دارم اینکارو باهاش میکنم اما باید همه چی الان بعد از این همه سال مشخص بشه
_او..ن..اون فقط..نمیتو..نه..
+هنوزم داری از اون میگی؟
با ناله گفتم ، من تسلیم شدم همیشه تسلیمه جیمین میشم
+ی بار فقط ی بار از خودمون بگو از من از خودت از ما
_یو..ن
+من خسته شدم جیمین هردفعه خواستم بیام سمتت تو فقط درمورد اون پسره پاستوریزه حرف میزنی
جیمین با چشمای درشتش ک ب زور سعی میکرد گریه نکنه بهم زل زده بود و هیچی نمیگفت
اما الان من نمیخوام اون سکوت کنه ..من میخوام صدایه بهشتیش و بشنوم . میخوام اون صدا اون چیزایی ک نیاز دارم و بهم بگه .
بگه اونم منو میخواد اونم این چند سال فقط ب من فک میکرده
_من ..نمیفهمم چی.. میگی
+اون کسی ک میخوای باهاش عشق بازی انجام بدی کیه؟ تهیونگ؟
چشایه جیمین تقریبا داره از حدقه میزنه بیرون
_یونگی..ته..او..ن...فقط..برادرمه
+تموم مدت بازی داشتی بهش زل میزدی جیمین
_من فقط ..من..
جیمین حرفش و قطع کرد ..دوباره داره عصبانیتم بهم غلبه میکنه و من نمیتونم کنترلش کنم اگ همین الان دهنش و باز نکنه
+میخوای زیره اون باشی؟
اولین قطره اشک از چشمای جیمین رو گونش ریخت و با بهت بهم خیره شد . من نمیتونم خودم و کنترل کنم و نمیفهمم این حرفا چیه ک داره از دهنم در میاد من فقط ی جواب لعنتی میخوااام
جیمین بازوشو بی حال از تو دستم کشید بیرون فک کنم الکلی ک خورده داره روش اثر میکنه و اون یکم سست شده
+جوابه منو بده
بلند گفتم و جیمین ک داشت وارده خونه میشد دوباره تو جاش خشکش زد و برگشت سمتم و همونطور ک اشک میرخت داد زد
_باور نمیشه داری اینو ازم میپرسی..تو ی عوضیییی ای
ب تو ربطی نداره ک من قراره زیره کی باشم من با هرکی دلم بخواد میخوابم ..دقیقا کاری ک خودت میکنی
همراه گریه و داد این حرفارو تو صورتم زد رفتم سمتش و دوباره بازوشو گرفتم
+دهنت و ببند
_ولم ..کن ..بهم..دست..نزن عوضی
+هیچ کسی جز من نمیتونه داشته باشتت جیمین
با داد گفتم و بهم پوزخند زد
_اما تو میتونی همه رو زیرت داشته باشی نه؟
خون تو رگام یخ زد من از وقتی خواستم بهش اعتراف کنم با کسی نبودم و مطمئنم اون بخاطره حرفایی ک تو بازی زدم این حرف و بهم زد ، هیج کدوم از اون هرزه هایی ک باهاشون بودم برام اهمیت ندارن
+من خیلی وقته با کسی نبودم جیم
_باید بهت مدال طلا بدم؟ اصلا کسی مونده ک بخوای باهاش نباشی؟
+جیمین تموم این چند سال من با تصور تو اونکارارو میکردم میدونی چرا؟ چون تو همش از اون عوضی حرف میزدی هر دفعه ک ی قدم میومدم سمتت تو صد قدم منو ب عقب هول میدادی فقط بخاطره اون عوضی
(اهم اهم ، فقط ب احترام یونگی بودنش ازش میگذریم)
کاری ک همین الان داری میکنی. تو دوباره داری منو صد قدم ب عقب هول میدی
با تحکم بهش گفتم
_تو هیچ وقت بهم چیزی نگفتی ، تو ..همش..با این و اون میخوابیدی.. چه ..انتظاری ازم ..داشتی؟
+من خیلی وقته اونکارو نمیکنم از وقتی فهمیدم واقعا میخوامت ، خیلی وقته ک با کسی نخوابیدم
_تو ..خیلی..اشغا..لی..
با گریه تو صورتم داد زد و دستم و پشته سرش قرار دادم و ب زور سمته خودم کشوندمشو لبام و رو لباش کوبیدم جیمین دیگ گریه نمیکرد با دستای کوچیکش پایین لباسم و تو مشتش گرفت و بعد از چند ثانیه چشماش و بست منم همینطور.
بلخره حسه عالیه لباش و تونستم حس کنم ، لبای نرمش مزه تلخی الکل و گرفته و این داره منو دیوونه میکنه.. اون یکی دستم و رو صورتش گذاشتم و عمیق لباشو میمکم کم کم مشته جیمین ک لباسمو تو خودش گرفته بود شل کرد و دوره گردنم حلقه شد
دوتامونم داشتیم از لحظه و اتفاقی ک بینمون جرقه زد لذت میبردیم ک با داد نامجون لبامون از هم جدا شد
فاک..
.
.
.
.
نام: کمک ، تهیونگ...























کامنت و ووت فراموش نشه😍🌹
.
.
به نظرتون چه اتفاقی واسه تهیونگ افتاده؟

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Where stories live. Discover now