ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.3"

Começar do início
                                    

.
*فلش بک*
هق هقم کل اتاق و برداشته بود با قرار گرفتن دستی زیر چونم سرم و بالا اوردم
_تهیونگااا .. لطفا گریه نکن باشه؟
ب چشماش زل زدم ناخودآگاه اشکم رو گونه اام میریخت و صورتم و خیس میکرد .
با انگشت شصتش اشکام و پاک
_تهیونگی همه چی درست میشه باشه؟ لطفا گریه نکن ..
من و تو بغلش گرفت و با دستش اروم کمرم و نوازش کرد چونم و رو شونش گذاشتم
+هیو..نگ..هق..خستم .. د..یگ نمی..تونم
_هییییییش اروم باش .. اینجوری نگو
منو از بغلش دراورد و با دستای کوچیکش صورتم و قاب کرد و تو چشمام زل زد
_نجاتت میدم ..از دست این کثافتا نجاتت میدم ..باشه؟
سرم و پایین انداختم و اشکام این دفعه بی صدا شروع ب ریختن کردن .
_هی هی * با دستش صورتم و بالا اورد* حق نداری سرت و خم کنی فهمیدی؟ بهم اعتماد داری؟ هوم؟
همونطور ک صورتم تو دستاش بود اروم سرم و تکون دادم
+بهت ..اعت..ماد..دا..رم ..هیونگ
صدام با زور شنیده میشد دوباره با انگشتش اشکام و پاک کرد
_خوبه ..حالا دیگ گریه نکن همه چیو درست میکنم از اینجا میبرمت نگران نباش . فقط یکم صبر کن باشه؟؟
+چقدر؟ من دیگ نمیتونم هیونگ بدنم دیگ طاقت درد کشیدن و نداره
_میدونم ، میدونم ولی چاره ای نیست فقط چند روز بهم فرصت بده .. از اینجا میبرمت دوتایی باهم ی خونه ی خوب میگیریم تو ی دانشگاه خوب شرکت میکنیم دوستای جدید پیدا میکنیم ‌کارای مورد علاقتو انجام میدی ، دکتر میشی ب ادما کمک میکنی ..همیشه میخندی این چشما دیگ حق خیس شدن ندارن باشه؟
تو اون موقعیت فقط‌میخواستم حرفاش و باور کنم ای کاش هیونگ همه این کارایی ک میگه رو بکنه منو از این جهنم ببره
+با..شه ولی فق..ط چند..روز ..با..شه؟
سرش و تند تند تکون داد
_باشه باشه قول میدم
خودم و تو بغلش انداختم و صورتم و تو گردنش فرو کردم
+ممنون هیونگ
*پایان فلش بک*


دوتامون با بهت بهم نگاه میکردیم زبونم بند اومده بود باورم نمیشد واقعا نیاز داشتم یکی نیشگونم بگیره تا واقعا این موقعیت و باور کنم افکارم و جمع کردم و ب زور کلماتی از زبونم خارج کردم
+جی..جیمین!!
با پرت شدن جسمی تو بغلم چند بار پلکام و روهم باز و بسته کردم
_تهیونگااااا... باااورم نمیشه
تقریبا داشت داد میزد و منو محکم تو خودش فشار میداد طوری ک فشرده شدن استخونای بازومو حس میکردم بعد از چند ثانیه ب خودم اومدم و متقابلا بغلش کردم و صورتم و تو گردنش مثل عادت همیشم فرو کردم .. کم کم بغض راهشو ب گلوم پیدا کردو اونجا رو مکانی برای سکونت انتخاب کرد
+هیو..نگ
سعی کردم بلند بلند هق هق نزنم و خودمو کنترل کردم تا بغضم نشکنه
دستش و رو موهام میکشه و منو محکم بغل میکنه
_باورم نمیشه ته..بلخره.. بلخره دیدمت پسر
ازم فاصله گرفت و جای جای بدنمو با چشمام رصد کردو اخر نگاهش تو چشمام قفل شد
_وااو خیلی خوب بزرگ شدی تهیونگی
لبخند کم رنگی ب چشمای شاد و مهربونش دادم
+اوم
دوباره بغل کوتاهی کردیم ک با صدای اقای لی متوجه شدیم ک کاملا اونو فراموش کردیم
×شما همو میشناسید؟
جیمین با خنده رو ب اقای لی کردو با صدای مشتاقش شروع ب حرف زدن کرد
_معلومه اقای لی واااو باورم نمیشه ..خیلی خب نفس عمیق..* بلند خندید* تهیونگ مهم ترین ادم زندگیمه
همون موقع ب چشمام زل زد و لبخند مهربونی رو بهم هدیه داد
×اوه انگار خیلی وقتع همو ندید پس
_آام اره خب نه سالی میشه .. تهیونگ بخاطر درسش رفت خارج از کشور
با تعجب نگاش کردم هیونگ داشت دروغ میگفت یا شایدم فقط داشت با دروغ گفتن حقیقت و پنهان میکرد .. هیونگ داره ازم دوباره مثل قدیم محافظت میکنه وااو خدایا دلم حتی واسه این تکیه گاهم تنگ شده بود
×اوع واقعا ؟
ب اقای لی نگاه کردم
+اوه .. خب.. آام بله درسته
جیمین دستش و انداخت پشت کمرم و من یکم لرزیدم درسته اون اجازه دست زدن بهم داره ولی بعد از نه سال دوری بدنم برعکس قلبم باهاش هنوز یکم غریبس.
جیمین ک متوجه معذب شدنم شد دستشو تو همون حالت نگه داشت اما فاصلشو از بدنم بیشتر کرد
_خب چه کمکی از من برمیاد؟
با شادابیه خاصی صحبت میکنه مثل همیشع شاد و پر از امیده
×اوه .. خب اقای کیم هنوز مکانی واسه موندن ندارن برای همین میخوام خوابگاهای دانشگاه رو بهش نشون بدی تا اگ خوشش اومد ی اتاق برای خودش برداره
جیمین نگاهم کرد
_ک اینطور باشع من حلش میکنم اقای لی ..بیا تهیونگ
دستم و گرفت و دوتامون بعد از تعظیم کوتاهی ب اقای لی از در خارج شدیم و وارد راه رو شدیم .. تقریبا تیکای خونه هام داره پر میشع و من واقعا بعد از این نه سال خوشحالم من بهترین ادم زندگیم و پیدا کردم من جیمین و قهرمان بچگیم و پیدا کردم ...
.
.
.
.
.
.
*فلش بک*
+هیونگ ب زور تونستم در برم اگ بابا بفهمه حتما تنبیهم میکنه
کنار جیمین زیره سرسره ی پارک محلمون ک پناهگاه من و جیمین بود نشستم
_نگران نباش ته اون حتما الان سخت مشغوله
با حرف هیونگ تو جام لرزیدم ..درست میگفت بابا اصلا متوجه من نمیشه الان اون سخت درحال عشق بازی با معشوقه ی جدیدشه
+مرسی ک اومدی
هیونگ لبخند مهربونی بهم زد
_من همیشه پیشتم ته هروقت بخوای
با بیاد اوردن وضعیته خونه چونم لرزید و دوباره بغض جایه همیشگیه خودشو پیدا کرد
+هیو..نگ..کی تموم میشه؟
جیمین دستش و گذاشت پشته کمرم و منو اورد تو اغوشش
_میدونم شنیدن صداهاشون سخته
قطره ی اشکی رویه گونم چکید
+ا..ون..اصلا براش ..مهم ..نیست
_ته بهتره خوشحال باشی امشب ازادی
هیونگ درست میگه امشب ازادم
من تونستم از خونه فرار کنم و الان تو اغوشه گرمه هیونگ اروم بگیرم دور از همه ی اون صداهایه زجراور
سرم اوردم بالا و با ی لبخند لرزون ب هیونگ زل زدم
+تو..قهرمان منی هیونگ
جیمین خنده ی ریزی کردو منو بیشتر ب خودش فشرد
_اره هستم..توام بهترین دونسنگ دنیایی
*پایان فلش بک*
.
.
.
ورود جمن شییی گل باراااااان🌹🌹🥰🥰🤩🤩
لطفا ووت و کامنت فراموش نشه... :)

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Onde as histórias ganham vida. Descobre agora