ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀"EP.2"

1K 160 45
                                    

سلااااااام❤
فک کنم خودم بیشتر از شما برایه گذاشتن پارتا ذوق دااااارم😂
مرسی از تموم حمایتاتون واقعا خیلی بهم انگیزه داد برایه انجام این کار خیلی دو دل بودم اما الان مطمئنه مطمئنم😎💗
امیدوارم مواظب خودت باشید و حواستونم ب کرونا باشه😉
برایه ترند شدن فیکم ازتون خیلییییی ممنونمممم😍😍😍❤❤
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ساعت 4:35 دقیقس و رو یکی از صندلی های فرودگاه نشستم تا وقته پروازم برسه . میترسم واقعا نمیدونم امادگی مقابله باهاش و دارم یا نه؟! 9 سال از اون اتفاق میگذره ، اما هنوز ترسش توی وجودم هست هنوز شبا کابوس میبینم. هنوز وقتی کسی بهم دست میزنه نمیتونم خودم و کنترل کنم .. یعنی همه چی هنوز همون شکلیه؟
هنوز پارکی ک فرار میکردم بهش پناه میبردم هست؟
درختای اون پارک ، سرسره ها ، تمام پارکت های سنگی اون پارک شاهد اشکا و دردایی ک کشیدم هستن ... تمام سئول شاهد کتکا ، کبودیا ، زجرایی ک کشیدم بود ولی انگار چشماش و بسته بود تا کبودیا و رابطه های ب زوری ک باهام انجام میشد و نبینه گوشاشو گرفته بود تا دادایی ک میکشیدم و گریه های بلندی ک از درد میکردم و نشنوه ، آغوش گرمشو ازم گرفته بود ..اره منو تک و تنها تو اون جهنم رها کرده بود شاید برای همینه من ب ی کشور دیگ پناه بردم؟!! ..

فقط یک نفر ، فقط یک نفر بود ک با تمام شرایطی ک داشتم کنارم موند بهترین دوستم کسی ک وقتی گریه میکردم با دستاش اشکام و پاک میکرد ، وقتی از درد کتکایی ک خورده بودم ب خودم میپیچیدم با هر راه کاری ک شده منو اروم میکرد ، شاید تنها دلیل و هدفم پیدا کردنه اونه ، یعنی پیداش میکنم؟ امیدوارم بتونم .
با پیج شدن شماره پروازم رشته افکارم پاره شد و ب خودم اومدم دوباره تو خاطرات گذشتم فرو رفتم از رو صندلی بلند شدم و همراه چمدونم سمت گیت حرکت میکنم و پاسپورتم و تحویل میدم و کارای لازم و انجام میدم و بعد تحویل دادن چمدونم سوار هواپیما میشم . پرواز طولانیه و برای گذروندن وقت کتاب و هدفونم و تو کوله ای ک همراه خودم اوردم گذاشتم و چند ساعتیشم میخوابم
بعد چند ساعت اهنگ گوش دادن و خوابیدن ، مشغول خودندن کتابم شدم ک هواپیما روی باند فرود اومد و از هواپیما بیرون اومدم وارد فرودگاه شدم و بعد از گرفتن چمدونم ب سمت خروجی فرودگاه حرکت کردم ، همه کسایی ک با من یا از هواپیماهای دیگ پیاده شدن بعد از گرفتن چمدونشون با ادمایی مواجه شدن ک منتظرشونن با دیدنشون اونا رو ب آغوش میگیرنن و با محبت از اونا استقبال میکنن ، کسیم باید منتظر من میموند؟ اصلا کسی اینجا منتظر من هست؟ تا حالا کسی تو این نه سال حتی بهم فکر کرده؟
با برخورد پسر بچه ی کوچولویی از افکارم بیرون میام و متوجه میشم وسط فرودگاه خشکم زده و ب خانواده هایی ک با گرمی از هم استقبال میکنن خیره شدم ، من چم شده؟! خیلی وقته ک دارم تنها زندگی میکنم پس چرا الان انقد احساس خلع میکنم؟ ب خودت بیا تهیونگ تو تقریبا از هفت سالگی خانواده ای نداشتی ...
چرخای چمدونم و رو زمین ب صدا در میارم و دنبال خودم از فرودگاه خارج میکنم . سئول! نفس عمیق میکشم و هوای شهرم و وارد ریه هام میکنم ..دل تنگت بودم با تمام اتفاقای بدی ک شاهدشون بودی و فقط تماشا کردی ولی من دلم برات تنگ شده .. چشمام و میبندم و دوباره نفس عمیق میکشم . چشام و باز میکنم و دور تا دورم و سرک میشکم تعداد زیادی تاکسی بغل خیابون برای سوار کردن مسافرا پارک کردن . خب! از اینجا ب بعد و باید چیکار کنم ؟ باید ی لیست برای خودم تهیه کنم و وظایفمو بنویسم صدر لیستمم بنویس انجامشون بده تهیونگ :)...
بعد از گرفتن ی تاکسی و گذاشتن چمدونم تو صندوق عقب ماشین و سوار شدن گوشیم و برداشتم و شروع کردم ب یادداشت کردن وظایفم خب
1.پیدا کردن جا واسه خواب□
2.پیدا کردن ی شغل برای زنده موندن و از گشنگی نمردن□
3.رفتن ب دانشگاه و کارای ثبت نام و انجام دادن□
4.پیدا کردن بهترین دوستم□
5.سعی کن تمام این چهارخونه ها تیک بخوره پسر خوب:)□
گوشیم و میزارم تو جیبم و ب خیابونا خیره میشم ..سئول واقعا اونقد تغییر نکرده ولی هنوز میشه هوای سرد و بی رحمش و حس کرد ، باورم نمیشه این همه چراغ های روشن تو ی این شهر نتونست ی نور کمی از امید برای زندگیه من بشه. شاید من زیاد از این شهر توقع دارم ؟ شاید دارم بی رحمانه قضاوتش میکنم؟ وقتی پدرم ، کسی ک فک میکردم پناه گاهمِ ، کسی ک حتی فک کردن بهش بهم حس قدرت میداد ب ی هیولای ترسناک و بی رحم تبدیل شد چه انتظاری از این شهر میشه داشت؟ پدرم قهرمان زندگیم بود برام کسی بود ک تو اوج ناراحتیم وقتی بهش فک میکردم بدن سردم با گرماش ب اوج حرارت میرسید .. قهرمان زندگیم ب هیولایی تبدیل شد ک وقتی تو چشماش نگاه کردم دیگ اثری از اون ادمی ک با آغوش مهربونش منو ب گرما دعوت میکرد ندیدم فقط حس نفرتی رو دیدم ک هیچ وقت نفهمیدم از کی و چرا شروع شد؟ .. پس من باید چه توقعی از این شهر داشته باشم ؟ برای بار هزارم با صدای راننده ای ک فقط بهش گفته بودم حرکت کنه و مقصد مشخصی رو تایین نکرده بودم رشته افکارم ک دوباره با گذشته پیوند خورده بود پاره شد
-اقا نگفتید کجا برم؟
از آینه ی جلوی ماشین بهم زل زد و منتظر جوابم موند
+امم..خب..
باید چی میگفتم؟ کجا دارم ک برم؟ واقعا مقصدم کجاس؟ ساعت هشت شبه و مسلما وفت خوبی برای رفتن ب دانشگاهم نیست .. نباید زیاد ول خرجی کنم و باید سری تر ی جای ساکن برای خودم پیدا کنم ولی ی امشب مجبورم پس بعد کمی مکث بلخره رانندرو از بلا تکلیفی در اوردم
+لطفا ب ی مسافرخونه ی نزدیک برید
مرد سرش و ب نشانه ی فهمیدن تکون داد و مقصدش و انتخاب کرد .
با وایسادن ماشین سرم و ک ب پنجره ماشین تکیه داده بودم برداشتم و هدفونم و از گوشم دراوردم
-رسیدیم اقا
+خیلی ممنون
بعد از پرداختن کرایه ماشین و برداشتن چمدونم جلوی ورودیه مسافرخونه ایستادم و نگاه کوتاهی از طبقه اخر تا در ورودی انداختم خب بد نبود ی مسافرخونه ی پنج طبقه ک تزیینات دیوارهاش با رنگ قرمز و طلایی ب کار رفته بود و اسم مسافرخونه هم با ترکیب همون رنگا خیلی بزرگ بالای در ورودی نصب شده بود بعد خوردن سه تا پله ب در ورودی میرسیدی . درو باز کردم و داخل شدم فضای کامل گرم و دل نشینی داشت ، فضای لابی مسافرخونه مربعی شکل بود و گوشه ی سمت چپ ک نزدیکی ترین گوشه بود و کنار در قرار میگرفت پذیرش قرار داشت و گوشه ی کناریش راه پله ای بود ک کاملا معلوم بود ک ب اتاق ها راه داره گوشه ی روب روی راه پله مبل ال مانندی چیده بودن ک بخش انتظار مسافرها بود و گوشه کناری فقط با گلدون گلی بلند تزئین شده بود فضای داخلم با رنگ قرمز و طلایی تزئین شده بود و پارکت کف رنگ کرمی داشت .. پیر زن مهربونی برای استقابلم جلو اومد و تعظیم کوتاهی کرد و متقابلا تعظیم کردم
-خوش اومدی پسر جوون
+ممنون
سعی کردم با حالت خشکی ک روی صورتم مالیکت پیدا کرده دلش و برای این همه خوش رو بودن نشکونم
+برای چند شب ی اتاق ی نفره میخواستم
-اوه .. پسرم حتما ، لطفا چند لحظه صبر کن
بعد از تموم شدن حرفش پشت سکوی پذیرش رفت و از کیلیدایی ک روی دیوار اویزون بودن ی کلید طلایی برداشت و روی سکوی پذیرش گذاشت
-بفرما جوون، اینم کلید اتاقت .. با ی تخت یک نفره
جلو رفتم و کلید و برداشتم و تعظیم کوتاهی کردم
-شامتم برات میارم .. اب گرم کنم روشنه راحت ی دوش اب گرم بگیرو استراحت کن تا شامت اماده بشه پسرم
واو این پیرزن خیلی ادم خونگرمیه و فقط کافیه نحوه ی کیسه کشیدن بدنم و بهم توضیح بده و اون مابینا ازم بخواد ک میتونه تو کیسه کشیدن کمکم کنه؟؟!!
+امم..خیلی ممنون
ب این جمله کار بردی تو زندگیم اکتفا کردم و با برداشتن چمدونم سمت پله ها رفتم .. پیرزن دنبالم راه افتاد تا اتاقم و بهم نشون بده
-پسرم بیا سوار اسانسور بشیم من مثل تو جوون نیستم و نمیتونم از این همه پله بالا برم
اسانسور! من اصلا متوجهش نشده بودم درست کنار همون گلدن بلند قرار گرفتع بود با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم و سوار اسانسور شدیم و بعد از کلی حرف زدنای پیرزن و نشون دادن اتاقم ب زور در اتاق و بستم تا از دست حرفاش خلاص بشم ، پیرزن مهربونی بود ولی من ادم گوش دادن نیستم و متاسفانه دوتامونم گیر ادمای ضد هم افتادیم
ب در تکیه دادم و با بالا دادن ابروم نفس عمیقی کشیدم این اتاقم مثل اتاق قبلیمه کوچیک و نقلی و سعی کردن همه چی و توهم جا بدن چمدونم و جلوی در رها کردم و خودم و روی تخت ولو کردم پرواز خیلی طولانی بود و بدنم و کوفته کرده بود پس چی بهتر از ی دوش اب گرم و بعدشم ی خواب طولانی؟ فردا کلی کار دارم و باید ی سر دانشگاه برم و ی کار خوب پیدا کنم و مهم تر از همه باید خودمو از این آوارگی دربیارم و ی خونه پیدا کنم پس باید کلی انرژی داشته باشم واسه فردا ...
.
.
.
با کامنتا و ووت هاتون بهم انرژی بدید خیلی ممنون💗
بخاطر اینک این پارت کوتاهه و از پارت اول خیلی حمایت شد امروز دوتا پارت اپ میشه☺️
حال کنید..😂😛

ɪɴ ᴛʜᴇ ᴘᴀꜱᴛ☠🥀Where stories live. Discover now