📍 شونزده : بذار ببینمش 📍

Beginne am Anfang
                                    

_ سلام هیونگ.
جونمیون جا خورد. گونه های داغ چانیول، پوست سرد صورتش رو می سوزوند. اما خودش میدونست جایی که بیشتر میسوزه قلبشه. دلش میسوخت برای هردوشون.

_ خیلی دلم برات تنگ شده بود.

چانیول بر حسب عادت همیشگی که لب هاش رو میچسبوند به گردنش خم شد اما در واقع صورتش یقه اسکی بلندی که جون پوشیده بود، لمس کرد. همیشه از وقتایی که جونمیون یقه اسکی میپوشید متنفر بود. خود جونمیون هم اینو میدونست‌.

هیونگ رو به سمت خودش برگردوند تا صورتش رو ببینه.

_ چرا گریه میکنی هیونگ؟

چان با نگرانی پرسید.

_ کسی اذیتت کرده؟ آره؟

جونمیون با پشت دست صورتش رو از اشک هاش پاک کرد و بینیش رو بالا کشید.

_ نه. منم دلم برات تنگ شده بود چان، همین.

چان لبخندی زد.

_ دوستت دارم هیونگ‌.

و لب های عشقش رو بوسید. آروم و باحوصله‌.

افکار، احساسات، علاقه و عذاب وجدان داشتن جونمیون رو دیوونه میکردن. چانیول پر از محبت و دوست داشتن بود. چطور میتونست ولش کنه؟

چانیول صورتش رو کمی عقب تر برد. دلش میخواست بیشتر به چشم های میون خیره بشه.

جونمیون روی انگشتهاش بلند شد و بوسه ی ضعیفی به گونه ی چان زد.

_ ببخشید چان. یکم خسته ام میرم استراحت کنم‌.

درواقع میخواست از دست عذاب وجدانش فرار کنه و باید چند روزی حواسش رو جمع میکرد تا آثار مارکای روی بدنش کمرنگ تر بشن.

چانیول یکم ناراحت شده بود. سابقه نداشت هیونگش انقدر بی اشتیاق باشه. آرزو می کرد چیز جدی ای نباشه ... اما خبر نداشت که خیلی هم جدی بود.

📌✂️📏

توی چهل و پنج دقیقه ای که گذشته بود، بکهیون تقریبا همه جای شرکت رو به دوست دختر جدیدش نشون داده بود و با بقیه آشناش کرده بود.

_ خب، نظرت راجع به اینجا چیه؟
با لحن بازیگوشی پرسید‌.

یریم لبخند با وقاری زد.
_ خیلی زیباست. واقعا خوش سلیقه ای اوپا‌. برای شروع همکاریمون واقعا ذوق زده ام.

بکهیون بخاطر لحن و شیرین صحبت کردن یریم خندید.

_ خوشحالم اینو میشنوم. تو عکاس بی نظیری هستی و عکس برای فروش لباسا و طرحامون حرف اول رو میزنه.

بکهیون دستش رو روی شونه اش گذاشت.
_ خوب میتونی بری پشت میزت اونطوری که میخوای بچینیش. چانیول هم باهات هم اتاقیه‌ از اونجا که دوستین حوصله تون سر نمیره.

Sew Me LoveWo Geschichten leben. Entdecke jetzt