Part 17

1.2K 194 82
                                    

قسمت جدید مناسبت داره
آخر پارت میگم
بوسسسس
.
.
.

مندی به منشی آستن زنگ زده بود و قرار بود امروز لویی و آستن توی یه کافه دور از استودیوی لویی همدیگه رو ببینن.

لویی تاکید کرده بود که محل قرار دور باشه تا ریسک اینکه هری متوجه بشه کمتر بشه.

سر ساعت 10 لویی رسید کافه ، به ویتر گفت که قرارملاقات داره و ویتر اونو به طبقه بالا که وی ای پی بود راهنمایی کرد، آستن اونجا نشسته بود و با لیوان قهوش بازی میکرد. لویی تعجب کرد که اون زودتر رسیده، فکر میکرد شاید مجبور باشه یه ساعتی منتظر بمونه یا حتی آستن قرار رو کنسل کنه ولی اون حتی زودترم اومده بود.

لویی به سمت میز رفت و پشتش نشست .
_زود رسیدی

آستن بی روح لبخندی زد. چند دقیقه گذشت، لویی که دید آستن قصد حرف زدن نداره خودش شروع کرد.

_خب نمیخوام خیلی مزاحمت بشم، فکر کنم بدونی چرا اینجام.

آستن اوهومی زیر لب گفت، لویی از رفتار بی تفاوت آستن هم کلافه شده بود هم متعجب بود. از دیدار آخری که باهم داشتن مدتی میگذشت، آستن اونو بوسیده بود و اون هری رو بهش ترجیح داده بود.

حالا آستن جوری جلوش نشسته بود که انگار هیچکدوم از اون اتفاقا نیوفتاده بود. انگار اصلا علاقه ای به لویی نداشته و هیچوقت نبوسیده بودش، انگار هیچوقت باهم راجع به علایقشون، زندگیشون حرف نزده بودن، قبل اون اتفاق لویی، آستن رو دوست خودش میدونست ولی الان همه چی یه جوری بود.

_آستن مجبور نیستی اینجا بمونی، من میتونم با دستیارم هماهنگ کنم تا چیزایی که میخوام بهت بگم رو از طریق منشیت بهت برسونه.

آستن بالاخره لیوان قهوشو کنار گذاشت.
_اگه هنوز صبحانه نخوردی بگم بیارن. من قبلا اینجا اومدم، صبحانه های خوبی داره.

_نه ممنون فقط میخواستم باهم حرف بزنیم.

آستن میدونمی گفت و زنگ روی میز رو فشرد تا ویتر بیاد و سفارش بگیره. صبحانه انگلیسی با قهوه ای که میدونست لویی دوست داره براش سفارش داد. بعداز رفتن ویتر، آستن کاغذی از توی پوشه ی روی میز درآورد و روبروی لویی گذاشت.

_اون پیشنهادا از طرف کمپانی من بود. همینطور گلا. همش بخاطر عذرخواهی بودن و اینکه من از کارت خوشم اومد. امیدوارم قبولشون کنی. اینم یه قرارداده، برای اینکه مطمئن باشی قرار نیست وسط کار کمپانی پشتتو خالی کنه. با وکیلت مشورت کن و قراردادرو بفرست شرکت، بعدم کافیه فقط روز و ساعتی که برای هر شرکت آماده ای رو باهاشون هماهنگ کنی.

لویی نگاهی به کاغذ جلوش انداخت
_در ازاش چند درصد از سود قراره به کمپانی تو برسه؟

آستن بی تفاوت شونشو بالا انداخت
_هیچی. گفتم این فقط برای عذرخواهی از دوستیه که نمیخواستم اینطوری از دستش بدم. همین. نه قراره کاری انجام بدی نه سودی بدی. حتی لازم نیست توی قرارت با شرکتا اسمی از کمپانی جکسون بیاری. انگار که جکسونی وجود نداره.

Who Like Me [L.S] *completed*Where stories live. Discover now