the one with new friends

5.4K 1K 324
                                    

"خب....اینطور شد که...نزدیکای....شهر که بودم...." من گفتم

این اشکالی نداشت نه؟

درهرصورت.....این فقط یک فیلم بود و واقعیت...نداشت..

"گروهی راهزن بهم حمله کردن...وقتی که درحال مبارزه با یکی از اونها بودم، به سرم ضربه ای زدن ولی مردی بهم کمک کرد که فرار کنم و....جونم رو به اون مدیونم...بعد باهم به سمت شهر راه افتادیم......." من مکثی کردم

مادربزرگ گفت "خب چیشد؟؟"

"کشته شد......." درحالی که سرم رو پایین گرفته بودم و به زمین خیره شده بودم گفتم

"خب....واقعا از اون ممنونم...و به هرحال خوشحالم که پسرمو نجات داد." پدر جانگ کوک گفت

من به اون نگاه کردم و با شک تایید کردم
.
.
.
.
.
.
.
چند روزی از روزی که خودم رو جای جانگ کوک جا زده بودم گذشته بود

خب.....خیلی از گفتنش افتخار نمی کنم....

اصلا افتخاری نمیکنم!

ولی خب مجبور بودم...

امیدوارم جانگ کوک منو ببخشه.....البته اگه جانگ کوکی وجود داشته باشه...

امشب به گفته جناب جئون، قراره یکی از دوستانش به همراه پسرش، از اونجایی که خبر اومدن من به گوششون رسیده بود، به دیدن من بیان

وقتی که خدمتکار خبر رسیدنشون رو بهمون داد، ما به استقبالشون رفتیم

اول مرد میانسال و تپلی رو دیدم که خیلی با روی خوش با جناب جئون و من سلام کرد و من هم از اونجایی که خوره فیلمم، خیلی تاریخی بهش ادای احترام کردم

بعد از اون پسرش جلو اومد تا به جئون ادای احترام کنه و من با دیدن قیافه پسرش، تا مولکول های استخونم تعجب کردم

اون سوهو بود! (یکی از شخصیت های فیلم)

مدتی گذشت از وقتی که وارد خونه شده بودیم و صحبت میکردیم و سوهو بنظر میرسید خیلی از من خوشش اومده

طوری که کسی نشوه به من گفت "من و چند تا از دوستام امشب میریم به اکتا میخوای توهم همرامون بیای؟"

اکتا؟؟؟
همون جایی که همه دختر پسرا پسرا وقت میگذرونن و مثل بار بود؟؟؟

معلومه که میام! البته باید از خدا خواسته بودنمو پنهون کنم و یجوری رفتار کنم انگار که نمیدونم اکتا چجور جاییه

صدام رو صاف کردم و یکم قیافمو متعجب کردم "آره..حتما چرا که نه...فقط خیلی مطمعن نیستم که اکتا کجاست...."

سوهو لبخند از روی رضایت زد و روبه پدرش گفت "پدر، جناب جئون...اگه اجازه بدید من و جانگ کوک برای وقت گذروندن به بیرون بریم."

جناب جئون خندید و جواب داد "البته! این خیلی برای جانگ کوک خوبه از اونجایی که تازه به پایتخت اومده و کسی رو نمیشناسه، هم اطراف رو میبینه هم چند تا دوست پیدا میکنه."

My birthday wish [Completed]On viuen les histories. Descobreix ara