📍چهارده : مالِ من📍

Start from the beginning
                                    

ییشینگ از هیچ کاری نکردن های جون و فقط قطره های اشکش که بی صدا از پلک های بسته اش خارج میشدن متنفر بود. یک طرفه بودنِ کار هایی که انجام میداد واقعا زجر آور بود. تصمیم گرفته بود تا ده ثانیه ی بعدی ادامه بده و بعد ... تمومش کنه. اون هیچ وقت دلش نمیخواست جونمیون رو اینطوری عذاب بده.
توی دلش میشمرد ...
ده ...
نه ...
هشت ...
هفت ...
شش ...
پنج ...
چهار ...
س ...

دستهای جونمیون رو دور گردنش احساس کرد. متقابلا بوسیده میشد!
حالا جاشون عوض شده بود. شینگ نمیتونست تکون بخوره. اما این بهت کمتر از پنج ثانیه طول کشید و حالا جفتشون با حرارت همدیگه رو میبوسیدن. ییشینگ دیگه نمیتونست خودش رو نگه داره و وزنش رو تقریبا روی جونمیون انداخته بود. جونمیون هم دست هاش رو توی موهای ییشینگ برده بود و خیس میبوسید. لب های هردوشون به سوزش افتاده بود اما اهمیتی نداشت.

ییشینگ یکی از دستهاش رو دور کمر سوهو حلقه کرد و کمی از تخت فاصله داد تا بتونه لباسش رو کامل از تنش خارج کنه و توی همون حالت با کمربندش درگیر بود.
برای اینکه جونمیون زیاد فکر و خیال نکنه هم نوک سینه هاش رو هدف گرفته بود و به نوبت با زبونش خیس می کرد، می بوسید به بازی میگرفت.
بعد از اینکه شلوارش رو هم از پاش خارج کرد نوبت به خودش رسیده بود. با سرعتی که هیچ وقت از خودش سراغ نداشت؛ همشون بجز لباس زیرش، رو در آورد و به گوشه ای که اهمیت نداشت دقیقا کجاست پرت کرد.
همه ی این مدت هم فقط به چشم های جونمیون نگاه میکرد.
انگار هردوشون تصمیم گرفته بودن چیزی رو از این طریق متوجه بشن و تنها جوابی که گرفته بودن "باید ادامه اش بدیم" بود.

سرش رو توی گردن سفید و خوشبوی جونمیون برد. این گرما، حس نبضش، بوش ... دیوونه کننده بود. بی اختیارش میکرد. خال های کوچیکی که بخاطر سفیدی بیش از حد روی بدنش بود و جای تک تکشون رو حفظ بود. فرو رفتگی ای که بخاطر استخون تر قوه اش بوجود اومده بود و از نظرش خیلی خواستنی بود. ناف کوچیکی که در کنار خط سکسش باعث میشد مثل بت بپرستدش. این جزییات شیرین بدن عشقش، از هر شراب لعنتی ای بهتر عمل میکرد. ییشینگ نمیتونست از این مست تر بشه ...
_ مال منی کیم جونمیون. مال من.

📌✂️📏

بدن هر دوشون خیس بود. صدای نفس نفس زدن هاشون اتاق هتل رو پر کرده بود. جونمیون به پشت دراز کشیده بود و با بیحال چشم های خمارش به سقف کار شده ی اتاق هتل نگاه می کرد. ییشینگ هم به پهلوی چپ طوری که انگار جونمیون رو توی بغلش گرفته بود دراز کشیده بود و به نیمرخ جذابش نگاه میکرد.

سوالی مثل مته سرشو سوراخ میکرد و داشت دیوونه میشد تا بتونه به زبون بیارتش.
_ این بدنی که امشب توی بغلم گرفته بودمش ...

سکوتش باعث شد تا سر جون کمی متمایل به طرفش برگرده.
_ خیلی دست نخورده بنظر می رسید. انگار حتی با هم بودنای قبلیمونم رویا بوده!

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now