غم ،درد، سرزنش

166 32 10
                                    

انگار یه چیزی توگلوم گیر کرده ،نمیزاره راحت نفس بکشم!
ادمایی که کنارم بودن رو میبینم که کنارم نیستن اونا تغیر کردن یا من تکراری شدم
غم ،غم،غم
.
.
یه داستان جدید یه شروع دوباره یه فراموشی مقدس !
.
.
سرزنش ، سرزنش ، سرزنش
یادم میاد تمام بارهایی که بهت گفتم ترکم کن درحالی که  چشمام هرلحظه بیشتر نیاز به تو رو نمایش داده بود ...
یادم میاد تمام وقتایی که بهم گفتی من هستم من پیشت میمونم من ترکت نمیکنم  حتی اگه  تنهای تنها شدی وتمام اون حرفا باعث شده بود تو دلم حس مبهمی پیدا کنم شاید شیرین شاید تلخ
تو ترکم نمیکردی حتی اگه بهت اسیب بزنم؟!
دوباره شروع میکنم سرزنش خودم ،بهم نگاه کن ،چشمام هنوز بوی نیاز به تو رومیدن و من هنوز نتونستم بهت بگم《 ضعیفم ،حتی اگه ازت بخوام بری نرو کنارم بمون》تو از یه گوشه داری نگام میکنی  نمیدونم اینو حس میکنم تو ترکم نمیکنی میکنی !؟ شاید منتظر همون چهارتا کلمه ای که بهت بگم !هستی ؟!
تمام حماقتمو اوق میزنم
گلوم هنوز نمیزاره نفس بکشم !
دهنم طعم میگیره طعم تمام حماقت های بچه گانم
بلند میخندم هرلحظه صدام بلند تر میشه خندم به زجه تبدیل میشه تو گریه غرق میشم .
.
.
.
درد، درد،درد
وسطای داستان باید خوب بگذره تا پایان خوبی داشته باشه !
خوب همه چیزای خوبو دوست دارن چیزایی که خوشحالشون کنه چیزایی که بدردشون بخوره
اگه چیزی بدردشون نخوره اگه چیزی خوشحالشون نکنه اونو میندازن دور مثل یه اشغال مثل پوست اشغال چیپسی که دیگه چیپسی داخلش وجود نداره مثل دفتری دیگه صفحه خالی برای نوشتن نداره
مثل من که دیگه ادمارو خوشحال نمیکنم
بازم  اوق میزنم دهنم طعم تمام اشتباهاتم رو میده
اعتماد های  بی دلیل ، دوست داشتنای احمقانه ،ارزش دادن به ادما ،تکیه کردن بهشون
اینجا هیچی درست نیست !
گیر افتادیم تو پر از اشتباه !فقط یسری از اشتباه ها قشنگ ترن ادما عاشق اون اشتباهان
من هیچوقت اشتباه قشنگی نبودم
دهنم طمع خون میگیره
این اخراشه
سعی میکنم به ایستم
سرم گیج میره تلاشمو میکنم تا‌نیفتم
تلو تلو خوران به سمت اینه میرم به ادمی که بهم زل زده نگاه میکنم توچشماش هنوز نیاز به تورو میبینم
اون احمق هنوزم منتظر توعه
به دستام نگاه میکنم  که خون قرمزشون کرده
تو عاشق رنگ قرمز بودی
تورگهام هنوز رنگ قرمز هست این خوشحالت میکنه مگه نه ؟؟

اخرین ضربه

تو ترکم نمیکنی مگه نه؟!
خودمو اماده میکنم برای گفتن تمام اون حرفایی که منتظرشونی
فریاد میزنم 《من بهت نیاز دارم》
  تو اینجا بودی تمام مدت !
چشمات انگار ترسیده ان تو از من میترسی !؟
میخندم تونستم ببینمت !
ازم میخوایی حرف نزنم ، بهم میگی خوب میشم خیلی زودصدات میلرزن با دستای لرزونت میخای به کسی زنگ بزنی !
سعی  میکنم اینو زمزمه کنم تا تو بشنوی《 نمیخوام دیگه درد بکشم 》
چشمات برق میزنن گونه هات خیس میشن  بهم میگی همه چی درست میشه !
عزیزم خیلی دیره !
باید بهت بگم《 دوست دارم》
بازم تکرار میکنی 《همه چی درست میشه》 درحالی چشمات غرق اشکن
همه چی بزودی تموم میشه.
این اخره داستانه گفتم که اگه چیزی بد باشه تااخرش بده  پایان داستان ما هم بد بود

.
.
.
.
یه داستان جدید یه شروع دوباره یه فراموشی مقدس
.
.
.
.

.

.

.

.

.

.
.

پ.ن: با اینکه جدیدا کسی نمیخو نتشون ولی خب!

بِهم قول بِده . . !Where stories live. Discover now