10

10.3K 1.7K 212
                                    

این قسمت: جیمینی

جونگ‌کوک،که تازه گریه هاش رو تموم کرده بود روی پای تهیونگ نشسته بود و همونطور که فین‌فین میکرد، میدید که چطور همه از کسی که خودش رو جیمین معرفی میکرد تعریف میکنن.

حدودا نیم ساعت قبل، تهیونگ و جونگ‌کوک سر رسیده بودن و جونگ‌کوک به محض اینکه در باز شد جیمین رو صدا کرد و وقتی دید به جای جیمین کس دیگه ای جواب اش رو میده تصمیم گرفت خودش کل خونه رو بگرده و وقتی حتی جیمین رو زیر تختش که مخفیگاهشون بود پیدا نکرد شروع کرد به گریه کردن.

سرش رو به سینه تهیونگ تکیه داد و دوباره فین فین کرد. تهیونگ لبخندی زد و سر کوچولوش رو نوازش کرد.

"د..ددی؟..جونگ‌کوکی دیگه منو دوست نداره؟.."
جیمین آروم گفت و سرش رو پایین گرفت. نمیتونست تحمل کنه بهترین دوستش بخاطر تغییرش داره گریه میکنه.

"نه بیبی..قول میدم زود عادت کنه. تازه چیزی هم به بالغ شدن جونگ‌کوک نمونده."

جیمین سرش رو آروم تکون داد و چیزی نگفت.

"یونگی فردا حتما بیارش مطب."
جین همونطور که دستاش رو سمت گوشای جیمین میبرد تا نوازششون کنه گفت و لبخند زد.

جیمین هم متقابلا لبخندی زد و در مقابل نوازشی که دریافت میکرد به آرومی چشماشو بست.

جونگ‌کوک بعد از آخرین فینی که کرد، از روی پای تهیونگ پایین اومد و بعد از برداشتن عروسک جوجه جیمین سمتش رفت.

دستش رو به همراه عروسک بالا برد و پای جیمین رو بغل کرد.
"چیمینی.."

آروم گفت و دماغش رو بالا کشید.
جیمین با خوشحالی خم شد و جونگ‌کوک رو بغل گرفت.

"جونگ‌کوکییییی"
با سرمستی جیغ زد و لپ جونگ‌کوک رو به لپ خودش چسبوند.

جونگ‌کوک برای اولین بار تو اون روز لبخندی زد و مطمئن شد که این جیمین، جیمینیه خودشه.

دلیلش هم مشخص بود. فقط جیمین و تهیونگ میدونستن جونگ‌کوک عاشق اینه که لپشو به لپ کسی بچسبونه و این، مهر تاییدی برای قلب کوچیک جونگ‌کوک بود..

|||||چندین ساعت بعد|||||

تهیونگ نفس عمیقی کشید و بدن جونگ‌کوک غرق در خواب رو توی بغلش جا به جا کرد تا در ورودی رو راحت تر باز کنه.

همین که وارد شد، کلید رو روی میز و کتش رو اویزون کرد و سمت اتاق جونگ‌کوک راهی شد. اونو روی تخت مخصوصش خوابوند و پوشکش رو براش عوض کرد. جونگ‌کوک توی خوابش کمی چرخید و بخاطر سفت بودن تخت اخمی کرد. تهیونگ لبخندی زد و لباس راحتیاشو بهش پوشوند. سمت گهوارش رفت و خواست توی گهواره بزارتش که حس کرد دلش میخواد کوچولوشو پیش خودش بخوابونه. پس سمت اتاق خواب خودش راه افتاد و بعد از اینکه جونگ‌کوک رو روی تخت گذاشت، شلوار راحتیش رو پوشید و دکمه های پیراهنشو با آرامش باز کرد و تیشرت گشاد و  راحتیو جایگزینش کرد.

بعد از خاموش کردن چراغ کنار جونگ‌کوک دراز کشید و بدن کوچیکشو بغل گرفت. نفس عمیقی کشید و پتورو رو جفتشون گذاشت.

جونگ‌کوک با حس گرمی پتو، ناله آرومی کرد و اخمی رو صورتش شکل گرفت. تهیونگ فورا پستونکی رو که برای همین مواقع تو اتاقش نگه میداشت از روی پاتختی برداشت و جلوی لبای جونگ‌کوک گرفت. که فورا پذیرفته شد و باعث شد جونگ‌کوک آروم بگیره.

سرش رو به سر بیبی ملوسش نزدیک تر کرد.
چقدر اون بچه معصوم و بیگناه بود. نفس های آرومش دست تهیونگ رو که رو شکمش بود قلقلک میداد و موهای تیره‌اش، پیشونیش رو پوشونده بودن. اون همه فعالیت و گریه، باتری بانی کوچولو رو کاملا تموم کرده بود..

|||||YM|||||

"جیمینی برو مسواک بزن بعدم بیا بخواب."
یونگی همونطور که آخرین ظرف شسته شده رو از تو ماشین‌ظرفشویی درمیاورد گفت و باعث شد جیمین فورا از جاش بلند شه و به سمت دستشویی بره.

یونگی آهی کشید و دستش رو با حوله آشپزخونه خشک کرد.
ذهنش، درگیر تغییراتی بود که باید از این به بعد باهاشون دست و پنجه نرم میکرد. ی جیمین که دیگه کوچیک نبود و ی یونگی که هنوز نتونسته بود به این تغییر ناگهانی کاملا عادت کنه.

سرش رو تکون داد تا از دست افکارش راحت بشه.
از آشپزخونه بیرون رفت و روی کاناپه جا خوش کرد.
کنترل تلویزیون رو برداشت و مشغول جا به جا کردن کانال ها شد. روی کانالی که تبلیغ پوشک مخصوص هیبرید هارو نشون میداد وایساد.

اگه دیروز بود، با دقت تمام گوش میکرد. ممکن بود اون پوشک برای کوچولوش بهتر و راحت تر باشه. ولی حالا، دیگه نیازی به همچین چیزی نداشت.

تلویزیون رو خاموش کرد و سمت اتاق خواب رفت.
ناخودآگاه یاد این افتاد که خیلی وقته جیمین رفته دستشویی و هنوز نیومده بیرون.

از جاش بلند شد و سمت دستشویی رفت.
به آرومی در زد و جیمین رو صدا کرد. "جیمینی؟ حالت خوبه؟"

"د..ددی فکر کنم..د..دوره..ه..هی..هیتم..داره..شروع میشه.."

Little Bunny || KOOKV (Editing)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon