📍 شش : جلوی من نبوسش 📍

Start from the beginning
                                    

بک کمی توی جاش تکون خورد و نفس عمیقی کشید و نگاهش رو بسمت پنجره ی پشت میزش که بخاطر کرکره ها ، نور ها رو بصورت خط های منظمی روی صورت هاشون و دیوار پخش می کردن ، برد .

_ من پدر و مادر و مدت ها بعد خواهرم رو از دست دادم و جونگسو هیونگ ، پدر چان ، من رو پیش خودش نگه داشت و به چان یاد داد منو سامچون صدا کنه . البته قبل از اینکه جونگسو هیونگ با مادر چان ازدواج کنه ، من پیشش زندگی می کردم اما بعد ازدواجش هم ، هیونگ منو مثل پسر خودش نگه داشت و بزرگ کرد . پدر چان قبل از ازدواجش خودش هم خیاط بود ! چیزی که احتمالا چان هم نمیدونه اما بعد از مرگِ ... بعد از مدتی ولش کرد و دیگه تبدیل به یه چیز اسمشو نبر شده بود . اما من علاقه داشتم و میخواستم ادامه بدم و هیونگم هی مخالفت می کرد .... انقدر دعواها زیاد شد که من تقریبا یک روز از خونه ی هیونگ زدم بیرون و دیگه برنگشتم ... هوووف جزییات زیادی داره جون . امیدوارم همینقدر بتونه بهت اطمینان بده که بهم راجع به چان بگی؟ چرا منو یادش نیست؟ چرا فراموشی گرفته ؟ قضیه ی تصادف چیه ؟ اصلا .... اصلا شما همدیگه رو از کجا میشناسید ؟

جونمیون از اینهمه نزدیکی بکهیون با چان تعجب کرده بود . از همه عجیب تر حتی برای خودش هم این فراموشی چان بود ! چان تقریبا همه ی اعضای خانواده اش آدرس خونه اش ... تقریبا همه چیو یادش بود اما چرا بکهیون رو بخاطر نمیاورد و با شنیدن اسمش مضطرب میشد؟

_ من و چان توی رابطه ایم بک ! چانیول دوست پسرمه .

بکهیون مطمئن نبود گوشاش درست شنیده باشن ؟

آخرین چیزی بود که انتظار داشت بشنوه . چانیول با جونمیون ؟ چانیول گی بود ؟؟؟ اصلا چطور ممکنه ؟

_ وای من چیکار کردم .

جونمیون احساس کرد رنگ بکهیون پرید .

_ چی شدی بک‌؟

بکهیون هاج و واج به جون نگاه می کرد و سعی داشت بتونه حرفی که میخواد رو بزنه .

_ من ... هیچ هیچی ولی فکر کنم الان ییشینگ پیش چان تنها باشه و هوووف ... گند زدم جون .

دستش رو به پیشونیش با کلافگی کشید .
جون سریع به دم در رفت تا چک کنه چیزی نشده باشه . درسته رابطه ی بین اون و ییشینگ خیلی وقته که شکر آب شده ، اما انگار هم اون و هم بکهیون میدونستن که با این وجود ، تنها گذاشتن اون دو نفر توی یک اتاق ایده ی خوبی نیست .

بکهیون هنوز نمیتونست چیزایی که شنیده بود رو هضم کنه . حس عجیبی داشت . نمیدونست چرا همیشه وقتی میخواست آینده ی چان رو تصور کنه اون رو با یک دختر می دید .

البته اون هیچ وقت به خودش اجازه نمی داد برای آینده ی دیگران تعیین تکلیف کنه اما اینکه چانیول کوچولوشون الان اونقدر بزرگ شده که برای خودش راهی رو انتخاب می کنه و حتی اینکه دوست پسرِ دوستشه ...

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now