_لیام-لیام..بیدارشو،منو ببین
خیلی اروم به گونه پسر زد تا شاید ری‌اکشنی ببینه ولی دریغ از یه حرکت
_اه خدا
سریع از اتاق خارج شد و سمت اشپزخونه دوید ،مطمئن بود که الیزا حتما بهش کمک میکنه
_الیزا-الیزا لطفا کمکم کن
الیزا با تعجب سمت جیس چرخید
_چیده جیس -چه اتفاقی افتاده، زین-زین کاریش شده؟!
الیزا با نگرانی گفت
_نه الیزا اقا کاریشون نشده،لطفا همراهم بیا باید به لیام کمک کنی،اون حالش خوب نیست،تمام بدنش پره خون شده و بیهوشه!
جیس هُل شده توضیح داد
_اوه خدای من باشه-باشه بزار جعبه کمکای اولیه رو بردارم تو برو بالا ،الان میام.
این جور اتفاقا معمولا پیش میومد،چون زین بعد از هر تنبیه ایی که به سابش میداد، با خیال اسوده از اتاق خارج میشد و اهمیت نمیداد که چه اتفاقی برای سابش میفته.

بعد از چند ثانیه الیزا ترسیده و استرس زده و نگران در اتاق لیام رو باز کرد،با دیدن بدن خونی پسری که چند ساعت پیش کاملا سالم بود و حتی قسم میخورد که یه خراشم هم روش نداره دستشو روی دهنش گذاشت و چشمای ابیش گرد شدن.

_اوه خدای من..پسر بیچاره!
_خواهش میکنم الیزا..زود باش یه کاری بکن..زود باش
جیس با استرس کنار تخت خونی لیام میشینه و اروم دست افتاده لیامو توی دستش فشار میده
الیزا کنار تخت میشینه، الکل و پدو از توی کیف بیروم میاره.
اون معمولا به سابا یا افرادی که زین برای با فاک‌دادن میاورد توی خونه اهمیت نمیده ولی این پسر مشخصه با میل خودش نمیومده، والبته که رییسش هیچوقت اجازه نمیده خدمتکارا خیلی با زیر خواباش ارتباط داشته باشن،اون خیلی روی این موضوع حساسه که ساب نباید با خدمتکار رو در رو بشه.

بعد از تمیز کردن بدنش، که با کلی اه و ناله لیام و حرفای پر تشر جیس برای اروم انجام دادن کار و اذیت نکردن پسر زده شد، جیس با احتیاط بدن پسرو بلند میکنه و سمت حمام میره تا توی وان اب گرم بزاره،زخمای پسر کبود و سیاه بودن و بدنش مثل یخ سرد شده بود و به سفیدی گچ شده بود.
جیس با احتیاط اون توی وان گذاشت و با شک و ترس به الیزا نگاه میکنه داره رو تختی خونی رو بر میداره.

_اون خوب میشه؟الیزا؟!لطفا بهم بگو که اون خوب میشه،درسته؟
جیس نگران حرف میزنه و دوبارهدبه لیام نگاه میکنه که بدنش توی اب گرم دارا استراحت میکنه.
_نگران نباش جیس اون زود خوب میشه،من مطمئنم..تو چرا انقدر نگرانی حالا؟قبلا ندیده بودم انقدر برای سابای اقا نگران بشی؟

_چی؟نه من انقدرام نگران نیستم،فقط-فقط چون اون یه بچس؟اقا تا به حال با یه بچه نخوابیدن!من مطمئنم.

جیس حرفش تموم میکنه و با ارامش و لطافت بدن لیام میشوره، از حموم خارج میشه و لیام اروم روی تخت که ملافه جدید داره میزاره.
'چطور دلش میاد بدن نرم و سفید پسری که مشخصه نوجوونه کبود کنه؟بدون هیچ رحمی!؟بدون اینکه فکر دیگه ایی کنه!؟'
"روز اول تنبیه اول"
همه اینا توی ذهن جیس میچرخید و با چشمایی که مردمکاش میلرزیدن به لیام زل زده بود و مچ دست کبود پسر که رد طنابا روش افتاده بود رو نوازش کرد.

Strawberries & Cigarettes[Z.M]Where stories live. Discover now