6.Right now

1.6K 225 205
                                    


Chapter6

نزدیک 7 ساعت بود که اون پسرو تو اون اتاق رها کرده بود و بیخیال به کاراش میرسید.
_الیزا،به جیس بگو بیاد اتاقم
_بله، الان میگم
الیزا از اتاق خارج شد و سریع به سمت اتاق بادیگاردای پشت عمارت رفت،از اونجایی که زین خیلی وقت بود سفر کاری یا سفر تفریحی نرفته بود،خیلیا شونو مرخص کرده بود و فقط جیس ،الکس و تام و نگهبانا عمارت مونده بودن.
_جیس،اقا میخوان ببینت، برو اتاقشون
الیزا از اتاق بادیگاردا خارج شد و سمت اشپزخونه رفت تا به آشپزا بگه غذا رو برای ناهار اماده کنن و مطمئن بود که اون پسر به زور زین هم که شده برای صرف ناهار میاد سره میز.

///__

_جیس برو طبقه اخر و پسره رو بیار ،اولین اتاق طبقه سوم اتاقه اونه.
زین همون طور که سرش پایین بود و مدارک شرکتو کنترل میکرد گفت
_بله قربان
جیس سریع از پله ها دوید و با کلیدی که زین بهش داد بود در اصلی ترین و مهم ترین اتاق اون عمارت رو باز کرد.
اصلا نمیفهمید چیزی که داشت میدی واقعیت بود یا نه!

پسر مو قهوه ایی از دستای ضریفش به سقف اویزون شده بود و کل بدنش پره خون و زخمای تازه بودن که دورش کبود بود،
سرش به طرف پایین افتاده بود و صورتش معلوم نبود، کل هیکل کوچیکش از دستای قرمز و سیاهش اویزون بود و پاهاش خسته تر از اونی بودن که بدنشو نگه دارن.
جیس نگران سریع سمت لیام دوید و اروم اونو از زیر زانوهای خونیش گرفت.
_هی..هی لیام؟صدامو میشنوی پسر؟لیام؟
با صدای ارومی توی گوش پسر زمزمه کرد ولی وقتی جوابی نشنید گفت
_معذرت میخوام پسر و برای باز کردن تنابای مچت به دوتا دستم احتیاج دارم
زیر زانوهای خونیشو رها کرد که باعث شد لیام از روی درد اه و ناله کنه

_معذرت میخوام-معذرت میخوام..یکم تحمل کن،الان تموم میشه،الان تموم میشه
زیر لب زمزمه میکرد و سعی میکرد تنابایی که به سختی بسته شده بودن رو باز کنه و تنابا محکم مچای پسرو در قفل کشیده بودن و رها نمیکرد،جیس بلخره تسلیم شد و چاقوی جیبی و تیزه شو از توی جیب پشتی شلوار مشکیش در اورد
_نگران نباش لیام الان میارمت پایین،تحمل کن-تحمل کن،باشه پسر،یکم دیگه
بیشتر حرفاش رو ناخوداگاه میزد و نمیفهمید که داره با خودش حرف میزنه چون از لحاظ فیزیکی لیام بیهوش بود.

تنابا بلخره پاره شدن و بدن بیجون لیام روی زمین افتاد و زخماش با این ضربه دوباره شروع کردن به خونریزیای اروم،جیس سریع روی زمین نشست و پسرو در آغوش داغ از استرسش کشید،میترسید بدن پسرو به خودش نزدیک کنه ،زخما عمیق بود و بدن پسر ضعیف.

اروم دستشو زیر زانوهاش زد و دست دیگشو زیر گردنش ،تلاش میکرد به زخماش صدمه بیشتری نزنه.
جیس صدای لیام که اه و ناله دردناکشو از گلوی خشک شدش بیرون امد شنید، قدماشو تند تر کرد تا زود تر به اتاقی که برای لیام در نظر گرفته شده بود برسه،حس میکرد اگه یکم اروم تر راه بره ممکنه پسر توی دستاش جون بده‌ چیزی که اصلا نمیخواست تو عمرش ببینه.
آروم بدن خونی پسرو روی تخت نرم گذاشت و دید که خون رو تختی سفید رو به رنگ خون دراورد،سریع رفت توی حمام تا وان رو پر اب کنه و بدن پسرو بشوره،نمیخواست کاری کنه که لیام درد بکشه،از صمیم قلبش میخواست بزار همون موقع که توی باغ پشتی درحال فرار بود رهاش کنه ولی وفاداریش و شغلش هم براش مهم بودن، نمیتونست به زین خیانت کنه،اصلا نمیتونست.

Strawberries & Cigarettes[Z.M]Where stories live. Discover now