چشمامو آروم باز کردم و به باریکه نوری که از پشت پرده روی تختم نقش بسته بود لبخند زدم....و بلافاصله لبخندم محو شد.
بلند شدم و تو آینه ی روبه‌روی تخت به خودم نگاه کردم...و به این نتیجه رسیدم که هیچ احمقی روز اول مدرسه نمیتونه یه لبخند درست حسابی بزنه.
چون لعنتی...لبخندم با نیشخندای دونالد ترامپ هیچ فرقی نداشت...شبیه یه خط شده بود.
آره.
روز اول مدرسه.
روزی که از قبل از صبحونه همه چیز با داد و فریاد های لوتی ترکید.
چون لاکی که از اول تابستون برای امروز آماده کرده بود خشک شده بود و لوتی به قول خودش نمیتونست این خفتو تحمل کنه.
پس به لاک های مشکی من بدبخت هجوم اورد...
همچنین اصرار داشت پیرسینگامو وصل کنه بین سوراخای دماغش تا تو مدرسه جدید ازش حساب ببرن...
ولی بهش اطمینان دادم هیچکس از یه بوفالوی خل و چل حساب نمیبره و از اتاقم پرتش کردم بیرون تا یکم ذهنم رو آروم کنم...
ولی نه...ذهن من امروز آروم نخواهد شد...حتی اگه که برای صبحونه کلی توت فرنگی شکلاتی خورده باشم...
در کمدم رو باز کردم....کمد من پر از توپه...
بعد از حشرات و توت فرنگی شکلاتی...مهم ترین رکن زندگی من فوتباله.
یکی از توپا رو که از بقیه بزرگتر بود دراوردم...در اصل توپ نبود...اجتماع جوراب های در هم قفل شده ام که به شکل توپ دراومده بود...هیچوقت اون روزیو یادم نمیره که از پنجره پرتش کردم تو خونه خانم لوکاس...
از اون موقع دیگه پنجرشو باز نمیزاره...حیف.
دوتا جوراب ساق دار مشکی پام کردم و جین تنگ مشکیمو پوشیدم...هودی سورمه ایم رو تنم کردم و موهامو مثل همیشه دادم بالا...یه لایه کمرنگ خط چشم کشیدم و پیرسینگامو وصل کردم...زیر تختم دنبال آل استارهای "گورخریم" گشتم و آره....
از همه کفشام بیشتر دوستشون داشتم...خریدمشون چون شبیه لوتی بودن
...
لویی تقریبا حاضر شده لود ولی هنوز یه چیزی مونده...
و در آخر...مهم ترین بخش روز...کاری که لویی حاضر بود بخاطرش از اتوبوس جا بمونه...
آروم رفت سمت کشوی بزرگ چوبی میز تحریرش...کشو رو باز کرد و درپوش روش رو برداشت...
کشو به ۲۵ اتاقک تقسیم شده بود و هر قسمت مثل دفتر مهندسا...مکعبی و جدا شده بود...و فقط از بالا هوا میتونست واردش بشه و بعضی اتاقکا به هم راه داشتن...
با دیدن کشو کل ظاهر پانک و خشنش از بین رفت و یه لبخند ملیح و کیوت رو لباش نشست...
- سلام لیزی فیزی دیزی کریزی فیبی لوتی لیلی امیلی جنی کلی بل اِما شارلوت اماندا جورج جو جک جاستین جیکوب جان جردن دن استن بن لوک.
YOU ARE READING
RUDE!
Fanfiction+yo bitch -don't say that word again. rude. +bitch bitch bitch bitch bitch bitch and um...bitch -ugh هری یه پسر خییییلی مثبته و لویی برعکس... by sahel1dtay
