📍يک : قبولش نكن📍

5.6K 1K 410
                                    

گذاشتن آهنگ مورد علاقه اش براى زنگ هشدار از مزخرف ترين انتخابای عمرش محسوب ميشد . چشم بسته صداى هشدار رو قطع كرد . دوباره ميخواست سرشو روى بالش گرم و نرمش بزاره كه اين دفعه صداى زنگ گوشيش بلند شد .

بدون اينكه بخواد پلكاى نازنينشو خسته بكنه ، انگشتشو روى قسمت سبز رنگ صفحه كشيد تا ببينه كيه اين وقت صبحى مزاحم خواب نازنينش شده :

_ الو چانيول .

اوه اينكه مزاحم نبود .

_ سلام جونی چيشده ؟

صداى چانيول به اندازه ى كافى جونميون رو مطمئن كرد كه اون پسر هنوز رخت خوابشو ول نكرده .

_ هي پسر خوابالو ، امروز مگه نبايد ساعت ده و نيم بری كارگاه برند PA تا با خياط ارشدش صحبت كنی؟ پاشو روز اول خيلى مهمه ... براى تاثير گذارى بيشترم كه شده زودتر خودتو برسون اونجا.

چان به محض شنيدن حرفاى جونميون از جاش پريد.

_ اوه ممنون جونا ، اگه بهم زنگ نميزدی حتما خواب ميموندم . يادم رفته بود .

صداى خنده ى جذاب جونميون از پشت خط به گوشش رسيد .
_ دلبری ممنوع چانا ... اونم وقتي تا هفته ی ديگه نميتونيم همو ببينيم . من رفتم .

_ مواظب خودت باش . دوستت دارم .

و تلفن رو زودتر از جونميون قطع كرد . نميخواست جونميونو مجبور كنه ، حرفی رو بزنه كه دلش نميخواد . چون بهرحال برای چان فرقی نميكرد . چانيول فقط احساساتشو توى لحظه بيان ميكرد . و اصلا هم پشيمون نبود .

از وقتى راهش رو از پدرش كه مخالف خياطی كردنش بود ، جدا كرده بود ؛ سختی های زیادی رو تحمل كرده بود . و دقيقا انگار آشنایی با جونميون براش يه هديه از طرف خدا محسوب ميشد .
حتی اگه رابطش با جونميون مثل بقيه ی زوج ها نبود و دل جونميون هنوزم پيش عشق قبليش بود بازم برای چان فرقی نمی كرد . چون جونميون هميشه خالصانه همراهيش می كرد .

سريع يه ليوان شير كه از قوانين نانوشته ى صبحگاهيش بود سر كشيد و بعد از مسواک زدن و پوشيدن لباس هايى كه جوونی و رها بودنش رو داد ميزدن ، بسمت سرنوشتش حركت كرد.

📌✂️📏

_ اوه بايد از اين خط اتوبوس جديد برم.

زير لب به محض ديدن ايستگاه اتوبوس زمزمه كرد و بسمت اتوبوس دويد تا جا نمونه . نفس نفس زنان وارد اتوبوس شد .
چان چشمش رو چرخوند تا جايى برای نشستن انتخاب كنه . بيشتر صندلی ها رو خانوم ها و دختر های جوان پر كرده بودن و چان براي اينكه نه خودش معذب بشه و نه اون ها رو معذب كنه تصميم گرفت پيش مرد جوونی كه تنها توی رديف سه كنار پنجره نشسته بود ، مستقر شه .

Sew Me LoveWhere stories live. Discover now