صبح که چشماش رو باز کرد ، هنوز توی آغوش چانیول بود و موهاش توسط دستای گرم چانیول نوازش میشد.
بوی شامپو مشامش رو پر کرد .
به سمت چانیول برگشت :" کی دوش گرفتی دوست پسر ؟؟"
و به بامزگی خودش خندید .
چانیول با موهای بکهیون بازی کرد و اونها رواز روی پیشونیش کنار زد :" یک ساعتی هست که بیدارم "
بکهیون خودش رو جمع و جور کرد و سعی کرد که از بغل چانیول بیرون بیاد :" ببخشید . دیشب خوابمنمیبرد . نمیدونمچم شده فک کنمدلم برای کیونگسو تنگشده . تو که میدونی من عادت دارم بغل یکی بخوابم "
چانیول محکمتر گرفتش :" دوباره شروع شد ؟؟ نکنه طلسمی چیزی داری که شبها تبدیل به یه معشوقه ی تو دل برو میشی و روزا به شخصیت رو مخ قبلیت برمیگردی و میخوای عذابم بدی ؟؟ از الان به بعد فقط باید بغل من بخوابی ، نه کیونگسو نه هیچکس دیگه . فقط من "
بکهیون به سختی و با خجالت خودش رو از چانیول جدا کرد :" باشه ، اگه امشب همخوابم نبرد دوباره میامپیشت "
چانیول دوباره به سمت خودش کشیدش .
-"اگه حتی بدون من بتونی بخوابی ......
پوزخند زد : که نمیتونی .... ، من بیدارت میکنم ومیارمت پیش خودم . حق نداری تنها بخوابی . فهمیدی ؟؟"
بکهیون چانیول جدی که بهش امر و نهی میکرد ، رو دوست داشت .
لبخند زد :" باشه . حالا ولم کن برم دوش بگیرم "
چانیول سعی کرد لحن جدی ش رو حفظ کنه :" ازین به بعد فقط با من دوش میگیری . فهمیدی ؟؟"
بکهیون خندید و بهش مشت زد :" خفه شو یول "
......بکهیون با لبخند از کنار چانیول رد شد ، چانیول عروسکش رو به آرومی ، روی سر بکهیون کوبید و براش قلدری کرد .
صدای جیغ فن ها بلند شد و بعدش دسته ای که فریاد چانبک چانبک سر داده بودن .
بکهیون تا همین کنسرت قبلی که کمتر از یکماه پیش بود ، ازینکه اونها رو چانبک صدا میزدن ، حسابی حرص میخورد ، اما اینبار توی دلش قند آب میشد .
برگشت و دوباره بهش نگاه کرد . لبخندش و چال گونه ش.
چطور تا حالا تونسته بود ازشون بی تفاوت بگذره و چانیول در سوی دیگری از استیج همچنان در حسرت بکهیون بود .
فکر نمیکرد ، کنارش بودن و باهاش مثل بقیه رفتار کردن ، اینقدر سخت باشه .
وقتی بکهیون و سهون روی استیج با هم شوخی میکردن ، دلش میخواست اون کسی باشه که بجای سهون گاز گرفته میشه .
به اینفکر کرد که باید امشب حتما از بکهیون بخواد اونو گاز بگیره .........
بکهیون خودش رو روی تخت رها کرد .
امشب زودتر از همیشه ، دقیقا بلافاصله بعد از خوردن شام یکسره به اتاقشون اومده بود .
خوشحال بود . قرار نبود دوباره خودش رو از چانیول پنهان کنه .
بدون اینکه دقیقا متوجه عواقب کاری که انجام میده باشه ، فقط به خواسته ی قلبش عمل میکرد و همین باعث شده بود ،خیلی بیشتر از قبل شاد باشه .
چند دقیقه بعد از بکهیون چانیول تو اتاق اومد . کل روز رو برای وقتی که با هم تنها بشن لحظه شماری کرده بود .
الان انگار یه جورایی هول کرده بود . دست پاش رو گم کرده بود و دقیقا نمیدونست قراره چطوری به بکهیون واکنش نشون بده که خیلی عجیب غریب به نظر نرسه و اون رو نترسونه .
لبخند زد :" خوبی؟؟"
بکهیون خمیازه کشید :" خوابم میاد دیشب خوب نخوابیدم "
چانیول دو دل بود . آیا اینجمله یه دعوت از طرف بکهیونمحسوب میشد که کنارش بخوابه ، یا صبر کنه که بکهیون خودش به طرفش بیاد .
چند دقیقه ای خودش رو با زدن کرم و لوسیون به صورتش مشغول کرد .
بکهیون ناامیدانه روی تخت غلت زد و منتظر شد کار چانیول تمومشه .
امشب مثل دیشب وسوسه ی آغوشش رو داشت و دیگه نمیخواست تا نیمه های شب خودش رو شکنجه بده .
حالا که دیگه چانیول خودش خواسته بود دوست پسرش بشه ، قرار نبود دوباره دو قدماونطرفتر از دلتنگی حس خفگی بهش دست بده .
-"تموم نشد کارت ؟ من خوابم میاد؟"
با بی حوصلگی غر زد .
چانیول با خوشحالی برگشت و به چشمای خوابالودش و موهایی که به خاطر غلت زدن به اینور و اونور شاخ شده بودن ، نگاه کرد .
همین یه جمله کافی بود تا یخ چانیول آب بشه .
سر به سرش گذاشت :" خب منو چیکار داری بگیر بخواب دیگه "
بکهیون با حرص نفس کشید :" منتظر یه یودای گوش درازم که صبح بهم التماس کرد دوست پسرش باشم "
چانیول ازینکه دوست پسر خطاب شده بود ، ذوق کرد : " یودا ؟؟ اون دیگه چیه ؟؟ "
بکهیون مشتاق برای توضیح دادن اسم جدیدی که روی چانیول گذاشته بود ، نشست :" جنگ ستارگان رو ندیدی مگه ؟؟ اونجا یه موجود فضایی هست کاملا شکل توئه . با گوشا و دستای بزرگ . فقط اون لاغره تو یه کمگردی "
و بعد به بامزگی خودش خندید .
چانیول فکر کرد که در اسرع وقت باید عکس یودا رو گوگل کنه و ببینه چقدر بهم شبیهن .
بالش رو از روی تخت بکهیون برداشت و کنار خودش گذاشت .
هنوز یادش نرفته بود که دیشب دستش ، زیر سر بکهیون ، خواب رفته بود و صبح با درد کتف بیدار شده بود .
روی سمتی از تخت دراز کشید و به بکهیونکه مثل یه توله سگ متتظر دستور ، بهش نگاه میکرد ، اشاره کرد .
-"بیا دیگه مگه خوابت نمیومد ؟"
بکهیون با شادی که کمی خجالت چاشنیش بود به آغوش ، همگروهی ای که قرار بود نقش دوست پسر رو هم براش ایفا کنه ، خزید .
بوی شامپو توی مشام چانیول پیچید .
همین نیمساعت پیش بکهیون همراه با کیونگسو به حموم رفته بودن و صدای خنده هاشون ، حسابی چانیول رو آزار داده بود .
-"حموم با کیونگسو خوب بود ؟؟"
بکهیون با دستای چانیول بازی کرد :" آره عالی بود .اون خیلی خوب کمرمو کیسه میکشه دستاش قوی ان "
چانیول دست بکهیون رو به آرومی فشار داد :" دستای منم قوی ان "
-"میدونم . اما الان نمیتونم با تو حموم بیام . اصرار نکن . چون تنها کاری که نمیکنیمحموم کردنه"
چانیول آرنج هاش رو تکیه گاه بدنش کرد و روی شکم به سمت بک غلت زد :" قول میدم بعدش خوب بشورمت "
و با صدای بلند خندید . بکهیون با سادگی پرسید:" بعد چی ؟؟ "
و چند ثانیه بعد از خجالت قرمز شد و به چانیول مشت زد :" اینقد منو تو ذهن منحرفت لخت تصور نکن "
چانیول به سمت لبهای بکهیون خم شد :" من احتیاجی به تصور ندارم چون اون شب رو خوب یادمه بک . ولی فکر کنم تو احتیاج به یک مرور دوباره داشته باشی "
و لبهای بکهیون رو بوسید :" راستی قیمت هر شب تو بغل من خوابیدن ، ده دقیقه بوسیدنته . چطوره مشتری میشی؟؟"
بکهیون سرش رو برای رسیدن به لبهای چانیول بلند کرد :" ارزون فروشش نکن . خیلی بیشتر ازینا میارزه . ولی برای امشب راضیم "
![](https://img.wattpad.com/cover/171564294-288-k563712.jpg)
YOU ARE READING
🔱Fate Number Four🔆
Paranormalداستان این فیک در مورد بکهیون بدشانسیه که در اثر خوردن یک نوشیدنیِ طلسم شده دچار یک دردسر بزرگ میشه . کاراکترهای این فیک در نقش خودشون و عضو گروه اکسو هستن . اسمش از رو از روی اسم آلبوم یکی از گروههای مورد علاقه م وینر برداشتم و از اونجایی که شمار...