پارت سوم

5.7K 945 33
                                    

وسایلاش رو تند تند توی چمدون ریخت باید تا ده دقیقه دیگه برای رفتن به فرودگاه آماده میشد .
امروز همه به جز سوهو سهون و کیونگسو که توی کره برنامه داشتن ، برای کنسرت به ژاپن میرفتن و اون سه تا فردا توی ژاپن بهشون ملحق میشدن .
بکهیون خوابالود چمدون بزرگ و سنگینشو رو دنبال خودش کشید . همیشه وسایلاش خیلی زیادتر از نیازش بودن .
به این فکر میکرد که چطور اون رو قراره از چند تا پله ی جلوی در پایین ببره که چمدون پشت سرش سبک شد .
-" ولش کن هیونگ من میارمش "
چیزی نمونده بود ، چشمای بک از تعجب و ذوق ، کف سالن بیفتن و دنبال چانیول قل بخورن .
اون دیشب دستشو گرفته بود و حالا چمدونشو برداشته بود و عجیب تر از همه بهش هیونگ گفته بود ؟
چانیول معمولا با واژه هایی مثل هوی ، کوتوله وفسقلی صداش میکرد و اگه خیلی میخواست با ادب باشه بهش میگفت :" بیون "
بکهیون نمیخواست دلیل تغییر اخلاقشو بپرسه .‌میترسید با سوالش ، اون متوجه بشه که زیادی مهربون شده و جلوی خودشو بگیره .‌
بکهیون ، چانیول مهربون رو دوست داشت . دیگه لازم نبود باهاش کل کل کنه و قلدری های جسمانیش رو با حرفای ناراحت کننده ی کلامی جبران کنه و بعدش عذاب وجدان بگیره .
وقتی بکهیون ، توی اتومبیل اومد ، انتخاب زیادی برای صندلی‌نداشت .‌
چن و شیومین مثل همیشه کنار هم نشسته بودن و مشغول چرت زدن بودن .‌
کای و چانیول هم کنار هم بودن و فقط یه صندلی اون جلو خالی بود . کنار راننده ، و بکهیون نمیخواست پوستش آفتاب سوخته و سرخ بشه .‌
هر چند که اون در روزهای عادی آفتاب سوخته شدن رو به کنار چانیول نشستن ترجیح میداد و خیلی راحت صندلی جلو رو انتخاب میکرد ، اما امروز دلش میخواست پیش چانیول مهربون و جنتلمن بشینه .‌
چشمش رو به روی همه ی بدخلقی هایی که ممکن بود باهاش بشه بست و خودش رو به زور بین چانیول و کای جا داد .
اوندوتا در حالت نیمه خواب و بیدار بدون اینکه چیزی بگن یا حتی چشمشون رو باز کنن فقط کمی جا به جا شدن ‌تا هیونگشون هم بتونه بینشون بشینه .
دل چانیول دوباره توی سینه بی قراری میکرد . از دیروز خل شده بود و نمیدونست چه‌ مرگشه .
خب اون هیچوقت از بکهیون‌متنفر نبود اما اینجور هم نبود که برای دیدن و لمس کردنش بی تاب باشه .
اونها بارها مجبور شده بودن بهم بچسبن ، اما این احساس ها برای چانیول اولین بار بود .‌
بازوش رو دور بکهیون انداخت که بتونه راحتتر بشینه و چند ثانیه بعد اون مثل یه بچه گربه تو بغلش در حالیکه سرش رو به سینه ش تکیه داده بود ، خروپف میکرد .
چانیول به آرومی سرش رو بین موهای بکهیون فرو برد و قلبش سرشار از بهترین حس های دنیا شد .‌
-" چه بلایی داره سرم‌میاد . چرا یهو به چشمم اینقدر خواستنی میای هیونگ ؟ آخرش از بس اذیتم کردی دیوونه شدم "
و بعد بدون اینکه زیاد تکون بخوره چک کرد که شورت شانسشو پوشیده یا نه .
نمیخواست جلوی بکهیون دچار بدشانسی بشه و دوباره باهاش لج بشه . به نظر چانیول همینکه خودش با پای خودش اومده و پیشش نشسته ، از اثرات شورت خوش شانسی ش بود .‌

🔱Fate Number Four🔆Where stories live. Discover now