پارت اول

14.7K 1.2K 195
                                    

سوهو خسته از فیلمبرداری به خونه برگشت . قرار بود تا نیمه شب در لوکیشن فیلمبرداری مینی سریال جدیدش باشه . اما خستگی بهش غلبه کرده بود و عوامل مجبور شده بودن به دلیل خستگی نقش اولشون ، ادامه کار رو به فردا موکول کنن .
همونطور که حدس میزد هیچکدوم از پسرها خونه نبودن و دنبال برنامه های دیگه شون بودن .
سهون مشغول ضبط یه فیلم تبلیغاتی ، برای یک برند مشهور لوازم آرایشی بود .
چنبکشی یه مینی فن ساین و کای و چانیول برای یک مجله ی مد، فتوشوت داشتن .
کیونگسو به جلسه بررسی فیلمنامه ی فیلم جدیدی که قرار بود بازی کنه رفته بود و ییشینگ در چین مشغول فعالیت های سولو بود .
در تاریکی خونه ، چراغ روشن اتاق خودش و سهون ، جلب توجه میکرد .
معمولا سهون آدم دقیق و مرتبی بود و قبل ازینکه از خونه بیرون بره ، اتاق رو مرتب میکرد و دقت میکرد حتما چراغها خاموش باشن و به صرفه جویی در مصرف برق و گرمتر نکردن کره زمین اعتقاد داشت .‌
در اتاق رو که باز کرد ، کشوی باز لباسهای سهون توجهش رو جلب کرد که کمی هم درهم و برهم شده بود .
بلافاصله احساس خطر کرد ، سهون محال بود اتاق رو ور این وضع ترک کنه .
گوشی رو درآورد تا با منیجر و بعد پلیس تماس بگیره . یکی وارد خونه شون شده بود و این خطرناک بود .
از دزد نمیترسید ، ترسش بیشتر از ساسنگ فن ها بود .
اونها چند بار تا حالا توی خوابگاهشون دوربین کار گذاشته بودن و سوهو به عنوان لیدر دیگه نباید اجازه میداد همچین اتفاقی بیفته .‌
شماره ی پلیس رو گرفت و قبل ازینکه تماس وصل شه دختری از پشت مبل کنار اتاق بیرون پرید و گوشی رو از دستش قاپید :" نه اوپا . به پلیس زنگ‌نزن . غلط کردم "
سوهو مات و مبهوت به دختر نگاه کرد .
انگار از انیمه بیرون کشیده بودنش .‌چشمای گرد و موهای مواج و بلوندش ، باعث شده بود دهن سوهو باز بمونه .
چند نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط بشه واز شوک هایی که پشت سر هم بهش وارد شده ، بیرون بیاد .‌
-"اینجا چی میخوای؟؟"
دختر با سری پایین از شرمندگی گفت :
" من به خاطر سهون اوپا اومدم ، اما قسم میخورم ، این اولین باره که همچین کاری میکنم لطفا به پلیس گزارش نده "
انگار یه سطل آب یخ روی سوهو ریختن . حداقل امیدوار بود دختره فن خودش باشه . به لباسهایی که توی دست دختر بود اشاره کرد :" میخواستی لباسهامونو بدزدی؟ "
دختر با کنارهای دامنش بازی میکرد :
-"لباس سهون رو برای خودم میخواستم . اما لباسهای تو رو ، میخواستم به اکسوالا بفروشم . اونا پول خوبی بابتش میدن "
سوهو نفس عمیقی اینبار از خشم کشید :" لباسا رو بنداز زمین و همین الان گمشو ازینجا بیرون . وگرنه به پلیس زنگ میزنم "
دختر به بازوهاش آویزون شد :" تو همونجور که میگفتن خیلی مهربونی اوپا . ازت ممنونم "
سوهو بعد از رفتن اون دختر ، در حالیکه بین دوراهی اینکه باید دختره رو لو میداد و کی میتونه دختر به این خوشگلی رو لو بده ، دست و پا میزد ، از خستگی بدون اینکه لباسهاش رو دربیاره ، بیهوش شد .

...........

بکهیون از دستشویی بیرون اومد و طبق عادت همیشگیش، دستهاش رو به شلوارش مالید تا خشکشون کنه .
کیونگسو همیشه با این عادتش مشکل داشت اما میدونست غر زدن در موردش فایده ای نداره .‌
بکهیون  کنار چانیول ایستاد ، اون روی مبل یک نفره ی مورد علاقه ش ، جلوی تلویزیون نشسته بود .‌
-"از جای من پاشو "
چانیول نیم‌ نگاهی انداخت و بی خیال مشغول تماشای برنامه ی مورد علاقه ش شد .‌
-"کی میگه اینجا جای توئه ؟؟"
بکهیون بازوشو گرفت و به سمت مخالف هلش داد:" چونکه آخرین بار ، من اینجا نشسته بودم "
چانیول به راحتی ، بازوشو از دست بکهیون نجات داد :" و بعدش تو رفتی . راستش آخرین جایی که تو نشسته بودی ، اونجا بوده "
و به دستشویی اشاره کرد .
بکهیون، جلوی چانیول شروع به قدم زدن کرد :" باشه ... مسئله ای نیست .... میتونیم دوتاییمون روی مبل بشینیم "
و با عجله خودش رو روی پای چانیول جا داد .
و ادامه داد :" من ، الان خیلی هم راحتم "
چانیول به پشتی مبل تکیه داد :" منم ، خیلی راحتم ..... یه جورایی خیلی خیلی راحتم "
چند ثانیه طول کشید تا بکهیون، متوجه کاری که انجام داده بود ، بشه .‌
اون میتونست عضو خصوصی بدن چانیول رو زیرش حس کنه  . اما نمیخواست کم بیاره .
کیونگ سو ، عینکشو جا به جا کرد تا بهتر اوندوتا ابلهه رو ببینه .
-"بکهیون واقعا ، وقتی رو چیز چانیول نشستی ، جات خوبه ؟؟ من یه بار تصادفی دستم بهش خورد تا دو روز تشنج میکردم "
و خندید با همراهی چانیول .
بکهیون چاره ای جز اعتراف به شکست نداشت . دیگه نمیخواست اون چیز رو ، روی باسنش حس کنه .
با چندش در حالیکه حرص میخورد ، از جاش بلند شد و بعد از حواله کردن لگدی به پای چانیول، توی اتاقش رفت .‌
.....
بکهیون بالاخره ، روی مبل مورد علاقه ش نشسته بود .
وقتی که چانیول برای تعویض لباسش به اتاق رفته بود ، بکهیون تونسته بود ، مبلش رو پس بگیره .
اون همراه با کیونگسو و کای ، جلوی تلویزیون نشسته بودن و با هیجان ، منتظر پخش تبلیغ لوازم آرایش سهون ، از تلویزیون بودن .
البته که دیدن یک تبلیغ تکراری هیجان خاصی نداشت ، اما اونها اینکار رو برای اذیت کردن سهون انجام میدادن .
اون مجبور شده بود برای این تبلیغ کلی ، اداهای مختلف دربیاره و و هر بار با دیدنشون دلش میخواست از خجالت توی زمین فرو بره .
هر وقت که خونه بود ، بزرگترها ، هیچ وقتی رو برای اذیت کردنش ، از دست نمیدادن .‌
جونگین داد زد :" هیسسسس حرف نزنین شروع شد "
سهون بطری آبجو رو از توی یخچال برداشت :" نمیشه حالا نگاه نکنین "
کای به سمت بچه ها کشیدش :" بچه ها ، برین اونور که لب قرمزی اکسو اومده "
سهون دستشو از دست جونگین بیرون کشید :" تو دیگه چرا با اینا همدست شدی ؟؟"
جونگین در حالیکه به اداهای سهون توی تلویزیون چشم دوخته بود و از خنده ریسه میرفت ، گفت :" وای خدای من همه جذبه ت پیش طرفدارا رو از بین بردی . باورم نمیشه تو بتونی همچین اداهایی دربیاری "
سهون ناخوناشو توی بازوی محکم کای فرو کرد :" خفه میشی یا به همه بگم قبل دیبو اسپرم اهدا کردی ؟؟"
خنده ی کای به صورت ناگهانی قطع شد و  دستشو با عجله رو دهن سهون فشار داد :" خیلی نامردی . اون واسه وقتی بود که فکر میکردم یه نابغه م و قراره دانشمند بشم و دلم‌میخواست تکثیر بشم "
-" و الان یه مشت رقاص خنگ به جامعه تحویل دادی"
سهون با لبخند گفت و بی توجه به حال بدی که به کای داده بود ، به اتاق رفت .
کای دلخور کنار کیونگسو جا گرفت .
دیگه دیدن لپهای صورتی و لبهای قرمزِ سهون ، توی آگهی براش لطف چندانی نداشت ، هیچوقت نباید میذاشت سهون از رازش باخبر بشه .
سوهو با عجله از اتاقی به اتاق دیگه میرفت و در همون حین داد زد :" زود باشین لعنتیا ، چرا هنوز آماده نشدین ؟ الان منیجر میاد دنبالمون و شما دارین تلویزیون میبینین ؟؟ "
چند دقیقه بعد چانیول با عصبانیت از اتاقش بیرون اومد .
-"شورت شانس من کو ؟؟"
سوهو ناخودآگاه جیغ زد :" فقط ده دقیقه دیگه ، وقت داریم و تو  داری دنبال شورتت میگردی ؟؟ نمیخواد عوضش کنی با همینکه تنته بیا "
چانیول به لبخند موزیانه ی بکهیون نگاه کرد :" من تو خونه ازونا نمی پوشم "
سوهو با چشمای وغ زده از تعجب ، در حالیکه میخواست خونسردی شو حفظ کنه و فقط چانیول رو راضی کنه که زودتر آماده بشه گفت :" خب برو یکی دیگه بپوش .‌تو کلی لباس زیر داری "
-"نمیتونم . اگه اونو نپوشم ، تو برنامه مون گند میزنم "
و بعد بلافاصله رو به بکهیون داد زد :" یالا زود باش شورت شانس منو پس بده "
......
بالاخره سوهو ، موفق شد به هر ترتیبی که شده ، ده دقیقه بعد ، همه ی پسرا رو توی دو تا ون که منتظرشون بودن ، جا بده .‌
برنامه ی امروزشون چندان سخت نبود .
یه فن ساین ساده و پیش ضبط اجرای آهنگ اصلی کامبکشون در یکی از موزیک شوها ، به نظر خیلی برنامه ی سخت و شلوغی نمیومد .
قیافه دمغ جونگین و موهای آشفته سهون که با کلاه پوشیده شده بود ، نگرانش نمیکرد .
به زودی زیر دست استایلیست و آرایشگرشون ، به چهره های جذاب همیشگی تبدیل میشدن .‌
تنها نگرانیش چانیول بود که هر چند ثانیه یکبار با خشم‌به بکهیون خیره میشد .
سوهو نگران بود ، اوندوتا ، هر آن ، با هم‌گلاویز بشن .‌
بکهیون فقط اولش میخواست سر به سر چانیول بذاره و برای کش رفتن صندلیش ازش انتقام بگیره .
به همین دلیل ، لباس زیر محبوبش ، رو زیر تخت قایم کرده بود ، اما بعد ازینکه شنید چانیول اون لباس رو "شورت شانس" خودش میدونه ، تصمیم‌گرفت ، امتحانش کنه و یه کم از شانس احتمالی چانیول رو بدزده .‌
این اواخر ، همه ش درگیر مشکلات مختلف میشد .‌
مثلا وقتی یواشکی بیرون رفته بود که غذا و شاید یه کوچولو مشروب بخوره ، توسط منیجر دستگیر و سرزنش میشد .‌
یا توی برنامه های تلویزیونی ، خیلی بی فکر حرف میزد و بعدا توی دردسر میفتاد .‌
چند باری هم توی استیج ها ، سکندری خورده بود و باعث شده بود فن ها جیغ بکشن و اعضا چپ چپ بهش نگاه کنن .
ولی امروز شورت شانس چانیول رو پوشیده بود . مسلما همه چی ، براش خوب پیش میرفت .‌
......
نونای استایلیست ، که سالها توی فرانسه در زمینه فشن کار و تحصیل کرده بود ، لباس چند نفرشون رو چک کرده بود و الان نوبت به بکهیون رسیده بود .
همه چیز مثل همیشه به تن بک خوب به نظر میرسید ، به جز عامل خوش شانسی و بخت و اقبال چانیول .
قرار بود اونروز ، بکهیون پیرهن اورسایزی رو با یک شلوار تایت بپوشه .
هه جین ، دستی به رون پای بکهیون کشید .
-"این چیه بک ؟؟ چی این زیر پوشیدی که اینقدر گشاده برات ؟؟ انگار به شلوار دیگه ، این زیر ، پات کردی "
صدای پوزخند چانیول ، توجه بکهیون رو جلب کرد .
-"احمق ، شورت منو پوشیدی ؟؟ اون فقط واسه من شانس میاره ، اگه کسی دیگه اونو بپوشه براش بدشانسی میاره "
بکهیون نتونست تحمل کنه ، واقعا از دست چانیول و حرفای بچه گانه ش حرص میخورد :" امیدوارم امروز دوباره فن ها کلی از شکم جلو اومده ت ، عکس بگیرن . کاش اونا میتونستن عقل ناقصت رو هم ببینن که برای یه شورت سوراخ سوراخ چه الم شنگه ای به پا کردی. "
چانیول ناخودآگاه روش رو از بک برگردوند و شکمشو تو داد .
نباید اتفاق قبلی دوباره تکرار میشد .
بکهیون بطری آبمیوه ای که روی میز بود رو برداشت و بی خیال سر کشید .
هه جین با اخم به سمتش برگشت :" هی بکهیون اون آبمیوه ی من بود "
بکهیون خندید : " اوه آره نونا . حدس زدم خونگی باشه چون خیلی خوشمزه بود .‌ممنون "
هه جین روبرگردوند و لباس چن رو مرتب کرد . به هر حال ، بکهیون ، الان کل آبمیوه ای که مادرش دیروز آماده کرده بود رو سر کشیده بود و دعوا چیزی رو حل نمیکرد .
زیر چشمی به چانیول که مشغول دید زدن شکمش توی آینه بود نگاه کرد و ناخودآگاه لبخند زد .‌
وقتی به کره برگشته بود ، اصلا اکسو رو نمیشناخت و الان سه سال بود که تقریبا هر روز پسرا رو میدید .
شاید پارسال بود که فهمید عاشق چانیول شده . میدونست درست نیس . چانیول پسری بود که سرش به کار خودش گرم‌بود و هه جین حتی یکبار ندیده بود که راجع به دخترا حرف بزنه .‌
بطری آبمیوه ی دومی که مامانش برای چانیول آماده کرده بود رو ، از توی کیفش درآورد . خوشحال بود که اینو روی میز و در دسترس بکهیون نذاشته .
همیشه برای چانیول خوراکی و غذا میاورد . هر چند برای اینکه بقیه بهش مشکوک نشن ، مجبور بود برای همه خوراکی بخره ، اما امروز مامانش خیلی تاکید کرده بود که این آبمیوه رو فقط و فقط چانیول ، بخوره .
بطری رو به سمتش گرفت :" بخور به نظر خسته میای "
چانیول تشکر کرد و بطری رو از هه جین‌گرفت و سر کشید . یه کم‌مزه ش عجیب بود اما خوشمزه بود .‌
هه جین ، نفسشو حبس کرد و لباس چانیول رو توی تنش مرتب کرد .
وقتایی که به چانیول نزدیکتر میشد میترسید اون صدای قلبشو بشنوه .
شبها قبل از خواب به یاد چانیول تا موقعی که خوابش ببره اشک میریخت و صبح ها با آرایش اثرات بیخوابی و افسردگی و دلتنگی رو از چهره پاک میکرد و با لبخند مصنوعی ، به شکنجه ی خودش با دیدن دوباره ی چانیول ادامه میداد و در آرزوی یک لبخند یا نگاهِ چانیول ، جون‌میداد .‌
بالاخره وقتی برنامه ی پسرا با موفقیت تموم شد و از محل ضبط بیرون رفتن ،  هه جین به کمک دستیارش ، همه ی لباسها رو جمع کرد و توی ماشین گذاشت .
هه جین بعد از یکروز پرکار دلش میخواست به خونه برگرده ، روی تخت لم بده و به چانیول فکر کنه .
......
فلش بک دیروز

-" آجوشی لطفا یه طلسم خوب بهم بده . یه  کاری کنه دخترم و اون پسره که عاشقشه با هم بخوابن و دخترم حامله بشه تا دست و پای پسره بسته بشه و نتونه ولش کنه .
دخترم داره سی سالش میشه و به خاطر این‌پسره هر شب گریه میکنه و به هیچ‌پسر دیگه ای اهمیت نمیده . دیگه خسته شدم ازین وضع باید زودتر سر و سامون بگیره"
-" این طلسمی که بهت میدم رو بسوزون ، بریز تو آبی ، ابمیوه ای غذایی چیزی بده دخترت و اون پسره بخورن . دو نفری که این طلسم وارد بدنشون میشه ، مثل چسب بهم دیگه میچسبن و اصلا نگران‌حاملگی هم نباش خیلی زود همه ی اون اتفاقایی که خواستی میفته "
پایان فلش بک

🔱Fate Number Four🔆Where stories live. Discover now