-سگ ولگرد... بازم قراره خونه عوض کنی!


با آستین سوییشرتم صورتم رو خشک کردم و از دستشویی بیرون اومدم. به تلویزیونی که بر خلاف همیشه چند روزی خاموش بود خیره شدم. یاد دعوا های مسخره ی شوگا و مایا سر کنترل تلویزیون افتادم. اینکه جین غیر مستقیم با مایا لاس میزد و مایا هیچوقت متوجه نمیشد...یاد نامجون ترسناکی که با تهیونگ سر صندلی دعوا میکرد. جیمینی که چند روزی روی این کاناپه ها به خواب رفته بود! اینجا خونه ی من بود...


-عوضی! بازم داری یکی رو تنها میذاری.


بی توجه به جی هوپی که بد دهن شده بود و پشت سرم راه میومد، به داخل اتاق خالی شوگا سرک کشیدم.طبق معمول بوی الکل و سیگار میداد. قوطی های قرص خوابی که تنها چند روز بود از وجودشون با خبر شده بودم روی تخت افتاده بودن و تخت مثل همیشه بهم ریخته بود.


-جیمین بچه ی احساسی ایه! نمیتونه از کسی کینه به دل بگیره...جیمین شوگا رو میبخشه و تنهاش نمیذاره.


سعی احمقانه ای در قانع کردن خودم و جی هوپ داشتم. در هر صورت من وسط تهیونگ و شوگا مونده بودم و صد البته تهیونگ بیشتر از شوگا بهم نیاز داشت...و همینطور من به اون.


-تو رقت انگیزی!


پوزخندی زدم و کوله ی سیاه رنگمو که موقع ورود به این خونه به دوش کشیده بودم رو حالا برای خارج شدن از خونه روی دوشم انداختم.


منو ببخش هیونگ...


اون روزی میاد که با تهیونگ برمیگردیم تو این خونه و همدیگه رو میبخشیم.


به آسمون خیره شدم.


من و دوستام لیاقت اون روز رو داریم...روزی بدون نگرانی بدون غم بدون گریه و درد... من و دوستام به اون روز نیاز داریم...


انتظار داشتم جی هوپ دنبالم راه بیوفته ولی اون با تلخندی روی تک پله ی ورودی خونه نشست و دستش رو به علامت خداحافظی تکون داد.


-تو حتی یک توهم رو هم نمیتونی کنار خودت داشته باشی بدبخت.


لرزه ی بدی به تنم افتاد. دلم میخواست حداقل اون بیاد... عصبی نزدیکش شدم و یقش رو چنگ زدم و بر خلاف خواسته ی واقعیم داد زدم:


-لعنتی بهم بگو تو کی هستی! دست از سرم بردار...ولم کن! دیگه نمیخوام ببینمت!


ابرویی بالا انداخت و دستام رو از خودش جدا کرد.


-همون روز اول گفتم من امیدتم...قرارم نیست دیگه باهات بیام! پس راحت باش.


دستاش رو به دو طرف باز کرد.


-دستمو هم از سرت برداشتم طفلک...خودتو دیدی؟


نگاه عصبی و اشکیم رو به لباسام دادم.

BARCODE [VKOOK/YOONMIN]Where stories live. Discover now