8

780 125 26
                                    

"پات چطوره؟" جیمین همونطور که برمیگرده تا روی شکمش دراز بکشه، میپرسه. چونه‌ش رو به کف دستش تکیه میده‌، اون یکی دستش رو توی آب فرو میبره و دُمش رو دورش میپیچه.
یونگی سرش رو تکون میده و به بانداژش نگاه میکنه. "خوبه،" میگه و بعد دوباره به جیمین نگاه میکنه. "اون یکی سایرن کیه؟"
"منظورت لاناست؟"
دریانورد شونه هاش رو بالا میندازه، گیج به نظر میاد.
"لانا نامزد جونگوکیه،" جیمین به یونگی میگه. "تهیونگ فقط یه بار دیدتش. ولی من چند بار دیدمش، راستش واقعا خیلی مهربونه. نمیفهمم چرا تهیونگ اینقدر باهاش مشکل داره،" جیمین آه میکشه.
"خب اون داره با دوست پسرش ازدواج میکنه،" یونگی اشاره میکنه.
جیمین سرش رو کمی کج میکنه و برای تایید تکون میده. "درسته، درسته،" زیر لب میگه. "ولی بازم، اگه جونگوک باهاش ازدواج نکنه، میمیره. راستش من ترجیح میدم عشق زندگیمو به ازدواج ببازم تا مرگ، میدونی؟"
یونگی توی فکر فرو میره و با حرکت سرش تایید میکنه.
سکوت راحتی برای مدتی دو نفرشون رو فرا میگیره، فقط صدای پرنده های دریایی بالای سرشون و موج های زیر پاهاشون، شنیده میشه. یونگی اون زمان رو با تماشا کردنِ جیمین که با زور صدف هارو از صخره میکَنه و میمکه، میگذرونه. یونگی به ماهی خوردن عادت کرده، ولی اخیرا کمی کسل کننده شده ، به خاطر همین به درست غذا خوردن توجهی نکرده. علاوه بر اون، متوجه شده که اخیرا اشتهاش رو از دست داده. نه به خاطر دلیل خاصی، فقط نمیخواد چیزی بخوره. با اینکه به نظر میاد شکمش مخالفه.
جیمین با تعجب بهش نگاه میکنه. "هیچ ماهی ای برات مونده؟" سایرن میپرسه. یونگی سرش رو برای رد کردن تکون میده و موج هارو تماشا میکنه که دور صخره ها حلقه میزنن. "جدا هیچ چیز دیگه ای با خودت نیاوردی؟"
"اولش فکر میکردم ایده خوبی باشه،" یونگی آروم میگه، نگاهش بالا میره تا به چشم های جیمین زل بزنه.
"فکر کردی اینکه هیچ غذایی با خودت نیاری، ایده خوبیه،"
"هی! میوه آوردم دیگه مگه نه؟" یونگی اعتراض میکنه.
"فکر میکنی میتونی فقط با میوه زنده بمونی؟"
"خب تا قبل از اینکه سیب لعنتیمو بدزدی، میتونستم،" دریانورد بحث رو ادامه میده.
جیمین چشم هاش رو میچرخونه. "نمیتونستی با یه سیب زنده بمونی. باهاش رو به رو شو، دریانورد، فقط توی اینکه بهترین انتخابارو بکنی، افتضاحی،"
"چی شد؟ و خودت افتضاح نیستی؟" یونگی بدون اینکه فکر کنه، میپرسه.
حرفش به سختی به جیمین برخورد میکنه و ساکت میشه.
"لعنتی- جیمین ببخشید، منظورم اون-"
"میدونی اصلا زیرکانه نیست که وقتی توی یه سفر علمی هستی تقریبا هیچ غذایی با خودت نیاری،" جیمین میگه و به یونگی نگاه میکنه. "و به خودتم میگی دریانورد،" نیشخند میزنه. "همینجا بمون، سعی میکنم واست یه چیزی پیدا کنم که به استانداردهای لوکست بخوره،"

جیمین از روی صخره سر میخوره و توی آب شنا میکنه، از دید محو میشه.
یونگی که میدونه جیمین به احتمال زیاد صداش رو میشنوه، آروم میگه، "واقعا متاسفم جیمینی،" و بعد آه میکشه، دستش رو بین موهاش میبره و با ناراحتی کمی میکِشتشون. "احمق لعنتی-" با خودش زمزمه میکنه. "به چه دلیل لعنتی‌ای اونو گفتم؟ محض رضای فاک،" زیر لب به خودش میگه و میذاره سرش روی میز بیوفته.
احمق لعنتی.
"اوی،" چیز بعدی‌ایه که یونگی میشنوه. سرش رو بلند میکنه، فقط برای اینکه با گیاه های دریایی ‌ای که توی صورتش پرت میشن، رو به رو بشه و بعد صدای خنده جیغ جیغویی میشنوه. یونگی گیاه رو از روی صورتش جدا میکنه و با قیافه ای که انزجارش رو نشون میده، از خودش دور نگه میدارتش. جیمین فقط بلندتر میخنده و برای قیافه یونگی دست میزنه. یونگی دهنش رو باز میکنه تا اعتراض کنه، ولی جیمین با گفتنِ "هی، بعد از چیزی که بهم گفتی، حق داشتم،" ساکتش میکنه و یونگی سریع دهنش رو میبنده و گیاه رو روی میز میندازه. "به هر حال باید غذا بخوری،" جیمین میگه.
"نمیدونم،" یونگی به گیاه نگاه میکنه. "ممکنه مسمومش کرده باشی،"
"فقط بخورش، روانی،" جیمین با بداخلاقی میگه و گیاه های بیشتری پرتاب میکنه که خوشبختانه به جای صورت یونگی، روی میزش میوفتن و بعد خودش رو روی صخره میکشه و مشغولِ کندن صدف ها از سطحش میشه.
"انتظار داری اینو بخورم؟" یونگی با ناباوری میپرسه.
"خب آره، اگه میخوای زنده بمونی،"  جیمین میگه.
"درک نمیکنم چرا نمیتونم فقط با خوردن ماهی زنده بمونم،" یونگی همونطور که به ماده لزجی که روی میزشه نگاه میکنه، میگه.
"بیشتر از ماهی لازم داری. و میگی میخوای یه سایرن هم باشی،" جیمین نیشخند میزنه.
"خب نمیخوای الان منو تبدیل به یه سایرن واقعی بکنی، مگه نه؟"
جیمین بهش نگاهی میندازه. "وسوسه‌م نکن،" ادامه میده، "تنها ولت میکنم و منتظر میمونم ببینم چیزی بهت حمله میکنه یا نه،"

Seawater Kisses | Yoonmin | Persian TranslationWhere stories live. Discover now