7

519 124 3
                                    

تهیونگ ؛

"چرا همیشه اینجوری‌ای؟" جونگوک با عصبانیت میگه و تهیونگ رو محکم هل میده. پسر بزرگتر سعی میکرد جونگوک رو نزدیک خودش نگه داره، التماس میکرد  فقط یکم دیگه پیشش بمونه، و اصلا توجهی به اینکه این کار،چه تاثیری روی زندگی پسر جوونتر میذاشت، نکرده بود.
"چرا نمیتونی بمونی؟" تهیونگ با لحن تندی میپرسه.
"خودت میدونی چرا. اگه برنگردم، کی میدونه چه بلایی ممکنه سرم بیارن؟ الان دارم روی یه لایه یخ نازک راه میرم، ته. نمیتونم ریسک کنم و مچمو با تو بگیرن،"
"تو از با من بودن شرمنده‌ای،"
"معلومه که شرمنده‌م لعنتی!" جونگوک بلند زمزمه میکنه. "شرمنده‌م که اینجوری پشتمو به خونواده خودم کردم. نباید این کارو بکنم. از اولش نباید خودمو با تو وارد این بازی میکردم. ولی کردم، ته. کردم. میدونی چرا؟ چون من لعنتی عاشقتم. دارم زندگیمو به خطر میندازم تا با تو باشم!"
تهیونگ روش رو برمیگردونه، از نگاه کردن به جونگوک خودداری میکنه. واقعا از نگه داشتن این راز، خسته شده. حس میکنه خودش هم همونه، فقط یه راز. هیچی بیشتر از یه فاک سریع توی تاریکی، قبل از اینکه کسی که بهش میگه دوست پسرش ناپدید بشه و برگرده تا وانمود کنه یکی دیگه رو دوست داره، نیست. "عذاب آوره کوک،" تهیونگ زمزمه میکنه.
"راجع به وابستگی بهت هشدار داده بودم،" جونگوک فقط همین رو میگه.
تهیونگ صورتش رو جمع میکنه و سریع برمیگرده، پسر جوونتر رو تماشا میکنه که بهش اخم کرده. "وابستگی؟ اگه درست یادم باشه، تو کسی هستی که این قضیه رو شروع کردی. نه من،"
"من؟! این یه دروغ لعنتیه. دوتامون بعد از اینکه بیداری جنسی اومد سراغمون، توافق کردیم باهم سکس معمولی داشته باشیم. کاملا به خاطر این بود که نیازهامونو کنترل کنیم. تو اول درگیر احساسات شدی،"
"بیا یادمون نره که تو هم دقیقا پشت سر من، عاشقم شدی،" تهیونگ بحث رو ادامه میده.
جونگوک جوری که انگار حرفش رو باور نمیکنه، بهش نگاه میکنه. "تو میدونستی، تهیونگ. میدونستی.و بازم جوری وانمود میکنی که انگار سرنوشت من این بوده که با تو باشم. تو خودتو درگیر این کردی. هنوز هم داری خودتو درگیر میکنی. و بازم، درک نمیکنم چرا. چرا این کارو میکنی، ته؟ تو میتونی معنی یه ازدواج از پیش تعیین شده، رو بفهمی. این قضیه لعنتی از وقتی ده سالم بود، برنامه ریزی شده. سال ها وقت داشتی درکش کنی. اگه توی این ازدواج، دست اونو نگیرم، اونا از اقیانوس محرومم میکنن. میمیرم، تهیونگ. این چیزیه که میخوای؟"
"من تورو میخوام،"
"خب، تو نمیتونی من لعنتی رو داشته باشی! این قضیه هیچ وقت قرار نبود اینقدر جدی بشه. ولی شد، و حالا مجبوریم با عواقبش رو به رو بشیم. من عاشقتم، ته. ولی دیگه نمیتونم ادامه بدم. الان میرم. ترجیح میدم وقتی برگشتم دیگه باهام حرف نزنی،"
"جونگوک، چی، وایسا،"
"نکن-" جونگوک، وقتی تهیونگ میخواد دستش رو بگیره، میگه. "فقط- نکن. بهم دست،نزن. باهام حرف نزن. این هیچوقت اتفاق نیوفتاد. متاسفم، ته،"
و با گفتن اون، شنا میکنه و تهیونگ رو پشت سر میذاره تا روی صخره های غار مخفی سر بخوره و اشک هاش از چشم هاش پایین بریزن و جوری توی آب گم بشن که انگار اصلا وجود نداشتن. درد توی سینه‌ش شادی‌ش رو با ضربه شدیدی خورد میکنه و باعث میشه برای نفس کشیدن، تقلا کنه. دُمش رو نزدیک بدنش نگه میداره و توی آب اقیانوس، اشک میریزه، برای عشق از دست داده‌ش ناله میکنه. مدت طولانی‌ای با جونگوک بوده. از وقتی بچه بودن میشناختتش. از همون موقع عاشقش بوده. و حالا اون رفته. به خاطر اون دختره.
دید تهیونگ از عصبانیت سرخ میشه.

Seawater Kisses | Yoonmin | Persian TranslationWhere stories live. Discover now