73

6.8K 990 1.3K
                                    

Tune for this chapter:

Once in a lifetime _ One Direction :) ❤

.
.
.
.
.
.
.
.
.

Once in a lifetime you were mine...

.
.
.
.

دید هری:

نمیدونم چقدر گذشته بود , که با صدای موبایلم از خواب بیدار شدم. متوجه شدم یکی داره به گوشیم زنگ میزنه. سریع برش داشتم و از اون قسمت اتاق خارج شدم تا داستین رو از خواب بیدار نکنم.

"هری...؟ اممم... هری استایلز...؟"

تماس رو برقرار کردم و صدای یه دختر توی گوشی پیچید. دختری که بیشتر از دو سال بود باهاش حرف نزدم , ولی صداش رو خیلی خوب یادم دارم.

"لاتی..."

زمزمه کردم و اون یه نفس عمیق کشید.

"پس شماره ات رو عوض نکردی."

اون با صدای آرومی ادامه داد.

"آره."

ساده جوابش رو دادم. هنوز هم از اینکه اون با من تماس گرفته , تعجب کرده بودم. یکمی هم نگران بودم.

"من زنگ زدم که یه چیزی بهت بگم..."

روی مبل نشستم و با صدای نفس هام بهش فهموندم حرفی که میخواد رو بزنه.

"ما داریم برمیگردیم لندن... ما یعنی همه ما...یعنی لویی..."

با شنیدن اون حرف , چشمام از تعجب گرد شدن. اخم روی صورتم شدید تر شد. حس عجیبی داشتم.

بعد از چند ثانیه , دیگه صدایی از پشت خط شنیده نمیشد , تماس هنوز هم برقرار بود ولی اون حرفی نمیزد.

"الو...؟ هنوز پشت خطی...؟"

گفتم و منتظر بودم یه جوابی بشنوم ولی هنوز هم چیزی شنیده نمیشد.

"لاتی...؟"

زمزمه کردم و اینبار صدای نفس های بلند یه نفر رو شنیدم. نفس هایی که برام آشنایی عجیبی داشت.

"ل..لو....لویی...؟"

از دهنم بیرون پرید ولی قبل از اون تماس قطع شده بود و حالا فقط صدای بوق هایی که پشت خط میپیچید , شنیده میشد.

گوشی رو از گوشم دور کردم و اون رو روی میز‌ گذاشتم ولی بعد پشیمون شدم و دوباره برش داشتم. روی اون شماره که لاتی با من تماس گرفته بود , رفتم ولی صدای اون زن رو شنیدم که اعلام میکرد گوشی خاموشه.

پشیمون شدم. اصلا نباید دوباره بهش زنگ بزنم. گوشی رو یه گوشه روی میز گذاشتم و سرم رو به مبل تکیه دادم. سعی کردم اتفاقات چند دقیقه پیش رو هضم کنم.

لویی قرار بود برگرده لندن...قرار بود بیاد اینجا...این یعنی ممکن بود من دوباره اون رو ببینم...

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now