54

11.2K 1.2K 2.2K
                                    

Tune for this chapter:

Without him_ Christina Grimmie 💔

..........

"اخراجش کردم!"

هری دقیقا تو صورتم گفت.

چشمام درشت شدن همون‌طور که اون هنوز هم تو همون فاصله از من ایستاده بود.

با دیدن عکس العملم یه نیشخند گنده رو لباش شکل گرفت. بالاخره سرش رو عقب برد.

"چی گفتی؟"

با همون تعجب پرسیدم.

هنوز باورم نشده اون واقعا همچین کاری کرده باشه.

"گوشات مشکل داره؟"

هری مسخره کرد. دستاش رو تو هوا تکون داد و بعد به طرف گوش هاش برد و به اونا اشاره کرد.

از جایی که ایستاده بود حرکت کرد و به سمت در رفت تا از اتاق خارج بشه. من هم دنبالش رفتم.

"یعنی چی که اخراجش کردی؟"

من ازش پرسیدم ، همون‌طور که دنبالش حرکت میکردم.

حالا از اتاق کار هری خارج شده بودیم و تو سالن خونه ایستاده بودیم.

حرفم باعث شد اون سرجاش بایسته و برگشت ناگهانیش به طرف من باعث شد من چند قدم به عقب بردارم.

"اوه. پس مشکل اینه."

هری گفت. قیافه متفکرانه ای گرفت.

چند قدم سرجاش حرکت کرد و دوباره رو به روی من ایستاد.

با کنجکاوی نگاهش میکردم و منتظر بودم حرفش رو بزنه.

"تو نمیدونی اخراج کردن یعنی چی. خب ببین اخراج یعنی..."

هری داشت می‌گفت. در واقع داشت مسخرم میکرد که من حرفش رو قطع کردم.

"هری!"

اعتراض کردم.

"لویی!"

سعی کرد لحنم رو تقلید کنه. یکی از ابروهاش رو بالا برد.

"میشه لطفاً جدی باشی؟"

من با کلافگی گفتم.

اینکه اون انقدر ریلکسه من رو بیشتر از هر چیزی عصبی می‌کنه. و البته این یه برگه برنده برای اونه.

"من جدیم لویی. کاملاً جدیم."

هری گفت. اخم کرده بود.

چند قدمی رو به جلو برداشت.

"و آره من اخراجش کردم و این به تو ربطی نداره. همون‌طور که دادن یه شانش به اون از طرف تو به من ربطی نداره."

هری گفت. پوزخند زد ولی به نظر الان عصبانی میومد.

دیگه حرفی نزد. با همون اخم بزرگش یه نگاه دیگه به من انداخت و وقتی مطمئن شد حرفی برای گفتن ندارم ، سالن رو ترک کرد.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now