92

10.8K 1K 1.6K
                                    

Tune for this chapter :

Back to you _ Mr. Louis Tomlinson :) ❤

.
.
.
.

You stress me out, you kill me
You drag me down, you fuck me up
We're on the ground, we're screaming
I don't know how to make it stop
I love it, I hate it, and I can't take it
But I keep on coming back to you...

.
.
.
.
.

"سلام به دوست پسرِ جذابم."

با لبخند گفتم ، وقتی هری درِ خونه رو باز کرد و  با چشم هاش سبزش به من نگاه کرد. یه لبخند بزرگ روی صورتش نشست وقتی من دست هام رو دور گردنش حلقه کردم.

"سلام بیبی."

اون توی گوشم گفت. طوری که باعث شد قلقلکم بگیره و خودم رو جمع کنم. ولی بعد روی پنجه پاهام ایستادم و لب های قرمز و خوشگلش رو بوسیدم.

"یکم دیگه... من سیر نشدم..."

غُر زدم وقتی هری عقب کشید و حلقهِ دست هاش رو که دور بدنم قفل شده بود از هم جدا کرد.

"پس وقتی گرسنه بشی ، من رو میخوری. ها؟"

هری شوخی کرد و منم با خنده سرم رو تکون دادم. یه بار دیگه دست هام رو بالا بردم و بعد از گرفتن موهای هری توی دستم ، یه بوسه عمیق تر رو شروع کردم.

"داستین کجاست؟"

من پرسیدم و به اطراف خونه نگاه انداختم و بعد دوباره چشم هام رو روی صورت هری نگه داشتم.

"بالاست. مامان داره واسش لباس میپوشه. گفتم حالا که ما امشب قراره بریم اونجا. مامان و داستین هم برن پیش جما."

هری توضیح داد و من در جواب حرفش سرم رو تکون دادم ولی تصمیم گرفتم یه سوال دیگه هم بپرسم.

"چرا داستین همراهِ ما نمیاد؟"

من از هری پرسیدم و بیشتر وارد خونه شدم. چند قدمی رو همراه با اون برداشتم.

"میدونی که زین چطوریه‌. هرچی بهش گفتم الکل و اینا ممنوعه ، گوش نداد."

هری گفت و سرش رو به چپ و راست تکون داد.

"اوه ، اوه. ددی عصبانیه؟"

با خنده گفتم ولی وقتی نگاه عجیب هری رو روی خودم دیدم ، متوجه حرفم شدم و لب هام رو گاز گرفتم. حس کردم دارم خجالت میکشم.

"اممم...من میرم بالا...اوووم...میرم داستین رو ببینم..."

با استرس حرفم رو زدم و با دست پاچگی از پله ها بالا رفتم. یجورایی داشتم از دستش فرار میکردم.

"سلام..."

یه لبخند بزرگ روی صورتم شکل گرفت وقتی داستین رو دیدم که آماده شده بود ، مامان کنارش نشسته بود و با ملایمت موهای نرمش رو شونه میزد.

Our Destiny (L.S)Where stories live. Discover now