هری با شوک بهش نگاه میکرد " با من ؟ تو عاشق منی ؟ "
لویی سرشو تکون داد . " نه . نه . نیستم ."
"لو-"
" نکن" لویی داد زد ، از جاش پرید . " از همون روز اول بهم صدمه زدی هری . همیشه اینکارو باهام کردی . و من خسته شدم . اره ، میدونم کاری کردم که یکی دیگه بنظر برسم اما - اما تو اون یک نفر رو خواستی ، چرا هیچوقت منو نخواستی ؟ چرا من به اندازه کافی برات خوب نبودم ؟ چه چیزیم بد بود-چه چیزیم بد بود وقتی فقط وانمود میکردم که یکی دیگه ام برای اینکه تو بعد از فهمیدنش بهم صدمه زدی؟من چیکارت کرده بودم ."
" منو ببخش !" هری گفت وقتی از جاش بلند شد . " راجب اینکه خیلی از چیزا از دستمون خارج شده درست گفتی . و من متاسفم . من نباید باهات بازی میکردم اما من عصبی بودم وقتی فهمیدم بهم دروغ گفتی - "
"من سعی کردم راجب کسی که هستم دقیق باشم . ویل - اسم وسطم ویلیامه ابله . نمیتونی حرمسرا راه بندازی . تو همیشه تشنه (حشری)بودی و خواهی بود . و من متاسفم که نمیدونستم کی هستی ، اما الان میدونم . من ظاهر و باطنت رو شناختمو هیچ کدوم اینا رو نمیخوام ." لویی داد زد .
"منو ببخش که راجب کسی که بودم بهت دروغ گفتم . منو ببخش که وانمود کردم یکی دیگم فقط چون میخواستم ازم خوشت بیاد .""لویی .....میتونی فقط هرچی که اتفاق افتاده رو فراموش کنی ؟ "هری پرسید
" نه . این اتفاق افتاده . تو دو سال ازم متنفر بودی . تو تمام احساساتمو نابود کردی با اینکه میدونستی چه حسی بهت دارم هری . این چیزی نیست که بتونم فراموشش کنم . پس من متاسفم باشه ؟ خدا - من نباید تو توییتر بهت پیام میدادم . "
هری یه نفس عمیق کشید . " قبول دارم ، همش بخاطر این بود که دوباره برگردونمت اما من الان فهمیدم که چقدر اشتباه بوده . لویی ، عزیزم ، فقط بهم یه شانس دیگه بده و من میدونم که میتونیم با هم حلش کنیم ."
"تو فکر میکنی با گفتن یه جمله میتونی همه چیزو عوض کنی ؟ " لویی داد زد .
" من اینکارو نمیکنم هری! من دارم میرم . خدافظ ."" من دست نمیکشم " هری بعد از لویی داد زد . لویی برای بار اخر سمت هری برگشت ، انگار میخواست یه چیزی بگه ولی به تکون دادن سرش اکتفا کرد . " جدی میگم لویی . من متاسفم و بهت نشونش میدم که هستم ."
" نه- هری . لطفا . تمومش کن ."لویی گفت .
" نمیخوام تمومش کنم . من نابود شدم ولی صادقانه میگم تو بهترین اتفاق توی زندگیم بودی و من همیشه متاسف خواهم بود لویی . " هری توضیح داد .
"خدافظ هری " لویی با ناراحتی زمزمه کرد .
هری سمتش دویید ، لویی رو سمت زمین هل داد ( اروم ) . لویی رو زمین دراز کشید و زیر هری قرار گرفت . هری شونشو گرفت و اون رو پایین نگه داشت. " نگو خدافظ . هر چیزی میخوای بگو ، بجز خدافظ ."
" تو برای من خوب نیستی ." لویی زمزمه کرد .
" نه - من میدونم که هیچوقت برای تو به اندازه خوب نبودم ، چون تو لیاقتت بیشتر از ماه و ستاره های تو اسمونه ، ولی تو منو ترک کردی و من بخاطرش متاسفم . " هری اروم جواب داد .
"هری-"
" لویی ." هری یه بوسه روی گونه ی لویی زد . نفس حبش شده ی لویی رو حس کرد .
" نمیتونم ."
" نشونت میدم ."
" مهم نیست ."
" تغییر میکنم ."
"دروغ میگی ."
" نه ، نمیگم "
و بعد از اون هری لو رو بوسید ، با ملایمت ، جوری که انگار ممکنه پوستش اسیب ببینه . و لویی نتونست کاری کنه پس گریه کرد چون اون همیشه دیوونه ی هری بوده و خواهد بود .
_________________
Yasi
مثل گاو از شادی دارم گریه میکنم .😭
![](https://img.wattpad.com/cover/116479729-288-k420950.jpg)
YOU ARE READING
Twitter [L.S] persian translation
Fanfictionاز @louis_Tomlinson: این آخرهفته پارتی داریم. اگه باحالی برو اگه @Harry_Styles هستی بمون خونه در جواب لویی @Harry_Styles: تو یه عوضی هستی و خودتم میدونی در جواب هری @Louis_Tomlinson : آره یه عوضی که تو بطور انکار ناپذیری میخوایش *complete*
Chapter twenty nine
Start from the beginning