Chapter twenty nine

Start from the beginning
                                    

هری با شوک بهش نگاه میکرد  " با من ؟ تو عاشق منی ؟ "

لویی سرشو تکون داد . " نه . نه . نیستم ."

"لو-"

" نکن" لویی داد زد ، از جاش پرید . " از همون روز اول بهم صدمه زدی هری . همیشه اینکارو باهام کردی . و من خسته شدم . اره ، میدونم کاری کردم که یکی دیگه بنظر برسم اما - اما تو اون یک نفر رو خواستی ، چرا هیچوقت منو نخواستی ؟ چرا من به اندازه کافی برات خوب نبودم ؟ چه چیزیم بد بود-چه چیزیم بد بود وقتی فقط وانمود میکردم که یکی دیگه ام  برای اینکه تو بعد از فهمیدنش بهم صدمه زدی؟من چیکارت کرده بودم ."

" منو ببخش !" هری گفت وقتی از جاش بلند شد . " راجب اینکه خیلی از چیزا از دستمون خارج شده درست گفتی . و من متاسفم . من نباید باهات بازی میکردم اما من عصبی بودم وقتی فهمیدم بهم دروغ گفتی - "

"من سعی کردم راجب کسی که هستم دقیق باشم . ویل - اسم وسطم ویلیامه ابله . نمیتونی حرمسرا راه بندازی . تو همیشه تشنه (حشری)بودی و خواهی بود . و من متاسفم که نمیدونستم کی هستی ، اما الان میدونم . من ظاهر و باطنت رو شناختمو هیچ کدوم اینا رو نمیخوام ." لویی داد زد .
"منو ببخش که راجب کسی که بودم بهت دروغ گفتم . منو ببخش که وانمود کردم یکی دیگم فقط چون میخواستم ازم خوشت بیاد ."

"لویی .....میتونی فقط هرچی که اتفاق افتاده رو فراموش کنی ؟ "هری پرسید

" نه . این اتفاق افتاده . تو دو سال ازم متنفر بودی . تو تمام احساساتمو نابود کردی با اینکه میدونستی چه حسی بهت دارم هری . این چیزی نیست که بتونم فراموشش کنم . پس من متاسفم باشه ؟ خدا - من نباید تو توییتر بهت پیام میدادم . "

هری یه نفس عمیق کشید . " قبول دارم ، همش بخاطر این بود که دوباره برگردونمت اما من الان فهمیدم که چقدر اشتباه بوده .  لویی ، عزیزم ، فقط بهم یه شانس دیگه بده و من میدونم که میتونیم با هم حلش کنیم ."

"تو فکر میکنی با گفتن یه جمله میتونی همه چیزو عوض کنی ؟ " لویی داد زد .
" من اینکارو نمیکنم هری! من دارم میرم . خدافظ ."

" من دست نمیکشم " هری بعد از لویی داد زد . لویی برای بار اخر سمت هری برگشت ،  انگار میخواست یه چیزی بگه ولی به تکون دادن سرش اکتفا کرد . " جدی میگم لویی . من متاسفم و بهت نشونش میدم که هستم ."

" نه- هری . لطفا . تمومش کن ."لویی گفت .

" نمیخوام تمومش کنم . من نابود شدم ولی صادقانه میگم تو بهترین اتفاق توی زندگیم بودی و من همیشه متاسف خواهم بود لویی . " هری توضیح داد .

"خدافظ هری " لویی با ناراحتی  زمزمه کرد .

هری سمتش دویید ، لویی رو سمت زمین هل داد ( اروم )  . لویی رو زمین دراز کشید و زیر هری قرار گرفت . هری شونشو گرفت و اون رو پایین نگه داشت. " نگو خدافظ . هر چیزی میخوای بگو ، بجز خدافظ ."

" تو برای من خوب نیستی ." لویی زمزمه کرد .

" نه - من میدونم که  هیچوقت برای تو به اندازه خوب نبودم ، چون تو لیاقتت بیشتر از ماه و ستاره های تو اسمونه ، ولی تو منو ترک کردی و من بخاطرش متاسفم . " هری اروم جواب داد .

"هری-"

" لویی ."  هری یه بوسه روی گونه ی لویی زد . نفس حبش شده ی لویی رو حس کرد .

" نمیتونم ."

" نشونت میدم ."

" مهم نیست ."

" تغییر میکنم ."

"دروغ میگی ."

" نه ، نمیگم "

و بعد از اون هری لو رو بوسید ، با ملایمت ، جوری که انگار ممکنه پوستش اسیب ببینه . و لویی نتونست کاری کنه پس گریه کرد  چون اون همیشه دیوونه ی هری بوده و خواهد بود .

_________________
Yasi
مثل گاو از شادی دارم گریه میکنم .😭

Twitter [L.S] persian translationWhere stories live. Discover now