Chapter eighteen

1.6K 308 72
                                    


زین لویی رو کنار عابر پیاده درحالی که تو ماشین نشسته بود پیدا کرد ."کلاس رو پیچوندی . دوباره ؟"

" نه .......اره شاید . دیگه اهمیتی بهش نمیدم  "  لویی غر زد .

این واقعیته ، اون واقعا اهمیت نمیده . بعد از ترک کردن هری ، اون بهم ریخته بود . اون نمیخواست با مردمی که از تو چشاش درد رو حس میکنن کنار بیاد . اون مجبور بود خودش رو تو ماشین زین مخفی کنه . لویی باهوش بود ، به راحتی پیداش نمیکنن .

"چرا چشمات قرمزه ؟انبارمو (همون جایی که وید هاشو نگه میداره) پیدا کردی؟" زین لویی رو هل داد تا کنار بره و کمی جا برای زین باز کنه تا بشینه .
وقتی به لویی نگاه کرد و صورت جدیش رو دید با اسودگی نفس عمیقی کشید " اوه .....بهش فکر نکن . خب پس ...گریه کردی؟ " زین کاملا شوکه شده بود .

"دهنتو ببند " لویی زیر لب گفت .

"لو ، تو بخاطرش گریه کردی؟" زین دوباره پرسید قبل از اینکه خودشو تو ماشین بندازه .

"تنهام بزار " لویی داد زد . زین اخم کرد .تو سکوت به سمت خونه روند .
وقتی رسیدن لویی خودشو تو اتاق زین پرت کرد .

"این بخاطر برگشتن پیش هری نبود ....بود؟" زین گفت وقتی خودشو به دوش تو اتاق رسوند .

"بهت گفتم خفه شو ...لطفا"لویی صداش رو پایین اورد ،به قسمتی از موهای حالت دار و خاکستری رنگ زین نگاه کرد .لویی خودشو تو تخت زین بالا تر کشید . خودشو تو لحاف تخت زین پوشوند . زین از حموم در اومد و مشغول شونه کردن موهاش شد .

"درست میشه " تمام چیزی بود که زین گفت.

______

از Harry_Styles : به لویی بگو بهم پیام بده

از ZaynMalik : نه .

از Harry_Styles :بهم بگو کجا میتونم پیداش کنم .

از ZaynMalik : نچ .

از Harry_Styles : بهش پیام بدم ؟

از ZaynMalik : برو تو باسنم استایلز .

از Harry_Styles : لعنت بهت مالیک . بالاخره راهی رو پیدا میکنم تا باهاش حرف بزنم .

از ZaynMalik :  خفه شو . به اندازه ی کافی بس نبود ؟

از Harry_Styles : من هیچ  گوهی رو بالا نیاوردم   .

از ZaynMalik : البته اگه اسم تمام کارایی که انجام دادی رو بشه 'گوه' گذاشت.

از Harry_Styles : من باید باهاش حرف بزنم .

از ZaynMalik : نه .

از Harry_Styles : باشه فاک بهت .

از ZaynMalik : خودتو بهش نزدیک نکن و ازش فاصله بگیر لعنتی

از Harry_Styles : چرا باید به حرفات گوش بدم؟

از ZaynMalik : اون دوست صمیمیه منه . اگه ببینم دوباره بخاطر توی عوضی داره گریه میکنه  ،  تو اون ادمی میشی که روی زمین باید خون گریه کنه .

از Harry_Styles : اون داشت گریه میکرد ؟ 

از ZaynMalik : اره . تو فکر میکنی اون اهمیت نمیده؟

هیچ پاسخی داده نشد

از ZaynMalik : هر روز ، برای پنج سال یا شایدم بیشتر  تمام چیز هایی که از دهنش میشنیدم این بود که توی لعنتی چقدر عالی هستی . حتی وقتی باهاش مثل گوه رفتار کردی . من دیگه به این فکر نمیکردم که فقط دیکتو میخواد .

هیچ پاسخی داده نشد

از ZaynMalik : همونجور که گفتم  ........خفه شو  .



۳۹ دقیقه بعد

از Harry_Styles : نه

__

از Harry_Styles : فک کنم به  گا رفتم  .

در جواب به هری Heyitsliam : فکر میکنی؟

در جواب به لیام  :
از Harry_Styles : 😔.

________________________
Yasi

:")

Twitter [L.S] persian translationWhere stories live. Discover now