Chapter fifteen

1.6K 298 80
                                    

لویی به کپیای توی دستش پوزخند زد. زین سوت زنان یه کوپی دیگه روی میز لویی قرار داد

"ممکنه نیاز داشته باشم برا یه مدت کاملا تغییر چهره بدم تا همسایه ها منو نشناسن مطمئنم همسایم برای یه مدتی باهام حرف نمیزنه پس تو بهم مدیونی " زین زیر لب گفت

"چجوری اینارو اوکی کردی ؟" لویی پرسید، هیجانش داشت بیشتر میشد

"یادته من چجوری یه شغل یک ماهه داشتم؟"

"فروش مواد ؟"

"نههه ! قبل اون"

"اوه توی چاپ خونه؟"

"آره. خب من این یارو رو اونجا دیدم اون کارش همینه پس من فقط برای این باید چند گرم از موادمو بهش میدادم و اون در ازاش اینارو درست کرد ، حتی خیلیاشون روکشم دارن تا پاره نشن "

"فااک آرهه" لویی خوشحال گفت

"حالا چی؟" زین پرسید

لویی نادیدش گرفت و گوشیشو در اورد

ازlouis_tomlinson : هی

ازharry_styles : ایش وایسا من بلاکت میکنم. تو بی مصرفی

ازlouis_tomlinson : وایسا

ازharry_styles : چیه؟

ازlouis_tomlinson :  کاری میکنم با دوس پسر زین ، ویل بخوابی

ازharry_styles : واقعا؟؟

ازlouis_tomlinson : ارههه :)))

ازharry_styles : حرومزاده. کی؟کجا؟

ازlouis_tomlinson: انتخابش با تو

ازharry_styles: خونه ی من. امشب

ازlouis_tomlinson: اوکی میایم اونجا

ازharry_styles: میایم؟

ازlouis_tomlinson : آره لعنتی. من و اون

ازharry_styles : تو چرا؟

ازlouis_tomlinson : چون بکنمت اینم چراش

وایسا

ازharry_styles :  دیگه چته؟

ازlouis_tomlinson : چرا اون؟ چرا من نه؟

ازharry_styles : چون من ازت خوشم نمیاد؟

ازlouis_tomlinson : اما – بیخیال
خدافظ

زین خندید " نمیتونم باور کنم این قراره اتفاق بیفته "

"خب الانه که با چشمات ببینی پس باورش کن " لویی گفت.چشاشو بست " طرز رفتار کصکشانشو فراموش کن. من رد دادم"

___

هری دور اتاقش راه میرفت. لیام روی تختش لم داد. " خیلی خب، برو بیرون"

"چی؟ چرا؟" لیام با سوپرایز پرسید

"چون، این کاملا ایده ی نابودیه که تو اینجا باشی وقتی من دارم یکیو میکنم" هری با حالت عذرخواهی گفت

Twitter [L.S] persian translationWhere stories live. Discover now