Chapter twenty nine

1.5K 299 93
                                    

از Harry_Styles : لویی

از Harry_Styles : لویی

از Harry_Styles : لویی؟

از Harry_Styles : لویی لویی لویی لویی لویی

از Harry_Styles : لویی ؟!؟

از Harry_Styles : :( ?

از Louis_Tomlinson : جون ننت خفه شو .

از Harry_Styles :  ما باید حرف بزنیم ......شخصی .....فقط خودمون .

از Louis_Tomlinson : نه

از Louis_Tomlinson : ولی باید حرف بزنیم . من تو پارک وود ورس تا شب منتظرتم . لطفا بیا  اگه نیای . من میفهمم .  فقط فکر میکنم .....بهتره این کار شخصی انجام بشه .

از Harry_Styles : اگه نیای . من میفهمم ، و تورو برای بهتر شدنت ترک میکنم .

از Louis_Tomlinson : باش.

__

هری کنار دریاچه ی پارک نشست ، زیر یه درخت بود ، خورشید داشت غروب میکرد و باسن هری سِر شده بود چون خیلی وقت بود که اونجا بود .

اخم کرد ، واقعا فکر میکرد لویی قراره با اون حرفاش به خودش بیاد . به اطرافش نگاه کرد ، برای بار اخر به اون پارک خالی نگاه کرد . فکر کرد که این اخرشه . لویی دیگه قرار نیست کاری باهاش داشته باشه .

تصمیم گرفت کمی بیشتر منتظر بمونه . مثل اینکه هری جایی برای رفتن نداشت .  خورشید کاملا غروب کرده بود وقتی صدای تکون خوردن چمن ها از پشت سر هری شنیده شد  ، هری زود به اطرافش نگاه کرد و نتونست کمکی کنه اما لبخند زد .

لویی با چشمای ابیه بزرگش داشت نگاش میکرد ، لب پایینش هنوز با چسب نازک بسته شده بود . اون توی یه شوییشرت طوسی و بزرگتر از خودش بود که به زین تعلق داشت . لویی مضطرب نگاش کرد . " سلام،" هری گفت .

"سلام هری ." لویی گفت .

" تو اومدی ....." هری گفت .

" اره .من-من نمیخواستم بیام " لویی ادامه داد " اما - من . من نمیدونم " بی پروا گفت .

" فهمیدم . اشکال نداره عزیزم  ." هری سمت لویی قدم برداشت ، لویی یه قدم به عقب برگشت .

" به من . دست . نزن " لویی داد زد .
"منو اونجوری صدا نزن ، اسم من لوییه ." و سه قدم دور تر از هری رو زمین نشست ، زانوشو جمع کرد و به دریاچه خیره شد .

" منو ببخش " هری زمزمه کرد .

" همه چیز از دستم در رفت  ."  لویی نمیتونست جلو خودشو بگیره پس نرم خندید . هری چیزی نگفت . "و فکر میکنم  همش بخاطر دیوونه بازیا و یه کراش احساسی بود . خدایا . من نابود شدم . " لویی سرشو تکون داد . " خیلی خب . که چی؟ پس من تورو از شیش سال پیش دوست داشتم ، منظورم اینه که ، من چقدر میتونم احساساتی باشم. دو سال پیش من سعی کردم تورو به یه قرار ببرم و تو روی منو زمین انداختی، و حتی بعد از اونم تو به زمین انداختنم ادامه دادی ،و من هنوز ازت دست نکشیدم . من تا الان باید نابود میشدم . من باید همونجا تمومش میکردم ، اما نه . من اون اکانت فیک لعنتی رو ساختم . من  عاشق تو و بازی کردن با _" لویی یخ زده بود ."با_با تو شده بودم ." اسیب خوردن تموم شد .

Twitter [L.S] persian translationWhere stories live. Discover now