part 1

2.5K 274 66
                                    

* ساعت یک و بیست دقیقه ی صبح، وست مینستر *
* دانای کل *

_ نه بچه ها، خواهش می کنم! این کار درستی نیست...! لیام، تو یه چیزی بگو!

لیام خنده ی کوتاهی کرد و گفت: اوه.... یه کم شیطنت لازمه!

و با دیدن نیم میلیارد دلار از خزانه ی ملی، توی کامیون، نیشخند شیطونی زد....

مایکل با ترس زمزمه کرد: لعنتی من می‌دونم چرا به اون می گن داروغه.... لیام، تو که انقدر احمق نبودی!

لیام با شیطنت گفت: فقط دلم می خواد یه کم شیطنت کنم، همین!

***********************
* ساعت هفت و بیست دقیقه‌ ی صبح *
* زین *

نگاه بی تفاوتم رو به ساختمون پر ابهت، باسنگای مشکی انداختم....

ساختمونی که بعد از خودکشی صاحب قبلیش، کسی حاضر نشد بخرتش، ولی کارکنانش هنوز دارن توش کار می کنن و هیچ کدومشون خیال دست نگه داشتن ندارن....

و اوه! این خوبه! دیگه کسی به حضور من توی این ساختمون شک نمی کنه....

دستامو توی جیب سویشرت مشکیم فرو بردم و وارد ساختمون شدم.

جلوی در آسانسور وایسادم و انگشتم، دکمه ش رو لمس کرد....

همون طور که نگاه خیره م به رو به روم بود، صدای وحشت زده ی کسی رو از پشت سرم شنیدم: زین؟

با ابروهای بالا رفته، به سمتش چرخیدم و با چهره ی سردم، منتظر نگاهش کردم.

چشمای سبزش رو چندبار محکم باز و بسته کرد و درحالی که صداش از هیجان می لرزید پرسید: زین، این.... تویی؟

با صدای محکم ولی آرومی پرسیدم: اسمم زین هست، ولی این اولین باره که وارد این ساختمون می شم.

با بهت نگام کرد....

شاید به خاطر سردی صدام بود.

سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه: اوه.... شما همون....

صداشو اورد پایین و زمزمه کرد: داروغه هستین؟

بی تفاوت، سرمو تکون دادم و پرسیدم: دارم با کی صحبت می کنم؟

لبخند جذابی زد و....

فاک!

اون چال داره!

با همون لبخند گفت: من هری استایلز هستم. معاون این شرکت....

ابرومو بالا بردم و بدون ه‍یچ تغییری توی صورتم گفتم: هری استایلز، کسی که اولین اسلحه ی بدون خطا رو برای زین مالیک، مدیر سابق ساخت.... اوه! خوشحالم که از نزدیک می بینمت....

با تعجب گفت: شما از کجا....

و بعد انگار یادش اومد که من کی هستم، با تک خنده ای گفت: اوه بله! قطعا می دونین....

در آسانسور باز شد و بدون اینکه نگاهش کنم، سوار شدم.

اونم قبل از بسته شدن در وارد شد.

با کنجکاوی پرسید: چه طبقه ای؟

به چشماش نگاه کردم و جواب دادم: بیست و چهار. اتاق مدیر سابق. حدس می زنم اتاق معاونت تو ام اونجا باشه....

اون سری تکون داد دکمه ی بیست و چهار رو فشرد.

بعد از چند لحظه، از آسانسور خارج شدیم و جلوی میز منشی رسیدیم.

استایلز به منشی اشاره کرد و گفت: سومین منشی شرکت هستن، اولین منشی مون....

بین حرفش پریدم و گفتم: به معاون قبلی چشم داشت، دومی توزرد از آب در اومد و الان زندانه، و ایشونم سومی.

منشی از جاش بلند شد و با صدای محکم و جدی ای گفت: سلام آقای استایلز، سلام آقای....

و مکث کرد.

کوتاه جواب دادم: مالیک!

سرشو تکون داد و گفت: خوشبختم آقای مالیک.

سرمو تکون دادم و به سمت اتاقی که کنار درش نوشته شده بود «مدیریت»، حرکت کردم.

ولی بین راه، صدای وحشتزده ی کسی، باعث شدم بچرخم سمتش....

==========================
سلااااااام!😁👋
فقط امیدوارم گیج نشده باشید!😑
دوستون دارم.
× Sh ×

The Sheriff {The Bedlamite2}Where stories live. Discover now