{ قبل از اینکه شروع کنیم سلامممم!!
توی این پارت چند تا عکس برای اسپویل ادامه داستان هست ، امیدوارم خوشتون بیاد ووت یادتون نره ماچ به کله هاتون 😁 }
....
شب بود، خوابگاه ساکت، فقط صدای گیتار جونگکوک میاومد.
جیمین از زیر پتو گفت:
– «باز تهیونگه، نه؟»
کوکی فقط زمزمه کرد:
– «اگه بود، حداقل صدامو میشنید.»
صبح، توی سالن تمرین، تهیونگ با یونا میخندید. کوکی از دور نگاه کرد، ولی چیزی نگفت. فقط سیمهای گیتار رو محکمتر فشرد.
زیر لب گفت:
– «باشه... تو بخند.»
ظهر، توی راهرو به هم رسیدن.
تهیونگ گفت:
– «کوک، من کاری نکردم، فقط دارم با بقیه تمرین میکنم.»
کوکی جواب داد:
– «آره، ولی تو نمیفهمی وقتی فاصله میگیری، صدات هنوز میاد... فقط دیگه برای من نیست.»
تهیونگ ساکت شد. لبخند محوی زد ولی نگاهش پایین بود.
بعد رفت، بدون حرف.
⸻
شب، کوکی توی حیاط پشتی نشسته بود. گیتار بغلش بود، ولی نمیزد. فقط نگاه میکرد به آسمون ابری.
– «دیگه نمیخوامش... نمیخوام هیچ آهنگی رو با صدای اون شروع کنم.»
یه قطره بارون افتاد روی دستش. بعد یکی دیگه.
داشت بلند میشد بره که صدایی اومد از پشتش:
– «صبر کن، هنوز تمومش نکردیم.»
کوکی برگشت. تهیونگ بود. نفسنفس میزد، انگار دویده بود تا برسه.
– «چی کار میکنی اینجا؟»
– «دنبالت اومدم.»
– «واسه چی؟»
– «واسه اینکه... نمیخوام اینجوری تموم بشه.»
کوکی خیرهشد، چیزی نگفت. تهیونگ نزدیکتر اومد، ویولنشو از قاب درآورد و نشست کنارش.
– «یادت میاد گفتی "بعضی آهنگا بیصدا تموم میشن"؟»
– «آره، خب چی؟»
تهیونگ لبخند زد:
– «من نمیخوام آهنگمون تموم شه.»
کوکی ساکت شد. فقط نگاهش کرد، اونجوری که هزار تا حرف توی یه نگاه جا میگیره.
تهیونگ آروم گفت:
– «بذار دوباره شروع کنیم. فقط من و تو. بدون فاصله.»
کوکی لبخند کمرنگی زد:
– «دیر اومدی.»
تهیونگ سرشو خم کرد:
– «میدونم... ولی هنوزم میخوام صدای تو رو بشنوم.»
و بعد، بدون اینکه چیزی بگه، کوکی گیتار رو برداشت، تهیونگ ویولن رو کوک کرد.
شروع کردن به زدن همون آهنگ.
اما این بار فرق داشت — توی هر نت، یه بخش از دلتنگیهاشون برمیگشت.
باد میوزید، بارون آروم میبارید، و تهیونگ لبخند میزد.
وسط آهنگ، تهیونگ آهسته گفت:
– «ببخش کوک... من فقط بلد نبودم چجوری کنارت بمونم.»
کوکی جواب داد:
– «فقط بمون، همین کافیه.»
تهیونگ خندید، اون خندهای که کوکی دلتنگش بود.
ملودی تموم شد، ولی هیچکدوم چیزی نگفتن.
کوکی گیتار رو گذاشت زمین، تهیونگ دستشو گرفت.
اون لحظه، سکوتشون قشنگترین صدایی بود که تا حالا ساخته بودن
YOU ARE READING
Shared Strings 🎼
Fanfictionجون «جئون» ، گیتاریست بااستعداد و تازهوارد، با بورسیه وارد مدرسهٔ شبانهروزی موسیقی میشود. او در همان روز اول، با ته، ویولنیست محبوب و مرموز مدرسه روبهرو میشود. استادها آنها را مجبور میکنند برای مسابقهٔ بزرگ ترم یک قطعهٔ مشترک بسازند. در حین تم...
